تا کی چو سگم از نظر خویش برانی
وقت است که چون باز مرا باز بخوانی
صد بار براندی به جفا از در خوبشم
وین بار برآنی که دگر بار برانی
دل را به سر زلف تو رازیست هویدا
جان را به لب لعل تو سریست نهانی
یکباره ز ملک دو جهان دیده ببستم
حقا که به غیر از تو ندارم نگرانی
در نیل زند جامه نبات از لب لعلت
چون چشمهٔ نوش تو کند شهد فشانی
ای باد اگرت سوی بخارا گذر افتد
زنهار که پیغام من آنجا برسانی
کای فتنهٔ برخاسته جانم ز غمت سوخت
شرط است که بنشینی و آتش بنشانی
شاید که دمی یاد من آید به زبانت
آن دم که سلام من سرگشته رسانی
چون نور نشین در حرم دیدهٔ ناصر
کای سرو روان لایق این آب روانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از احساس بیتابی و محبت عمیقش نسبت به محبوب سخن میگوید. او از جدایی و دوری از محبوبش شکایت دارد و خواستار بازگشت اوست. شاعر بیان میکند که دلش به زلف محبوبش آغشته است و جانش به لبهای او وابسته است. او از درد جدایی رنج میبرد و درخواست میکند که محبوبش به یاد او باشد و در زمرهی افکارش قرار گیرد. همچنین، شاعر از امید به دیدار دوباره و اینکه محبوبی مثل او لایق آب و زندگی است، یاد میکند. در کل، این شعر حاوی عواطف عاشقانه و اندوه ناشی از دوری است.
هوش مصنوعی: تا کی باید مانند یک سگ از دید خود طرد شوم؟ وقت آن رسیده که مثل یک باز مرا دوباره به آغوش خود بخواهی.
هوش مصنوعی: اگر صد بار به خاطر ناپسندی و بیتوجهی از در من راندهشی، این بار که میکوشی تا برگردی، بدان که دیگر نمیتوانی مرا دوباره ترک کنی.
هوش مصنوعی: دل من راز و رمزهایی از زیبایی موهای تو دارد که برملا شده است، و جانم نیز به لطف لبهای لعلرنگ تو رازهایی پنهان دارد.
هوش مصنوعی: ناگهان چشمانم را از تمام دنیا بستم؛ حقیقت این است که بیش از تو برایم هیچ چیز نگرانکننده نیست.
هوش مصنوعی: لب لعل تو همچون چشمهای است که گیاه سبز را به زندگی دعوت میکند و از آن جا حیات و طراوت میتراود.
هوش مصنوعی: ای باد، اگر از کنار بخارا عبور کردی، لطفاً مراقب باش که پیغام من را در آنجا برسانی.
هوش مصنوعی: ای کسی که به خاطر غم تو جانم به آتش میکشد، لازم است که بنشینی و با وجود خود، این آتش را خاموش کنی.
هوش مصنوعی: شاید زمانی به یاد من بیفتی و در آن لحظه که سلام من را به دیگران میگویی، نام من را هم بر زبان بیاوری.
هوش مصنوعی: مثل نوری که در حرم چشم ناصر میتابد، ای سرو زیبای که شایستهی این آب زلالی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گویم ز دل خویش دهانت کنم ای دوست
گوید نتوان کرد ز یک نقطه دهانی
گویم ز تن خویش میانت کنم ای ماه
گوید نتوان ساخت ز یک موی میانی
ای دوست به صدگونه بگردی به زمانی
گه خوش سخنی گیری و گه تلخ زبانی
چون ناز کنی ناز ترا نیست قیاسی
چون خشم کنی خشم ترا نیست کرانی
مانند میان تو و همچون دهن تو
[...]
روزی که تو آن زلف پر از مشک فشانی
ما را ندهد هیچ کس از مشگ نشانی
زلف تو شکنج است و تو بازش چه شکنجی
جعد تو فشانده است تو بازش چه فشانی
گاه این زبر سیم کند غالیه سائی
[...]
در کف دو زبانیست مرا بسته دهانی
گوید چو فصیحان صفت بیت زمانی
آن کودک عمری که بود کوژ چو پیری
و آواز برآورده چو آواز جوانی
ترکیب بدیعش ز جماد و حیوانست
[...]
ای ترک زبهر تو دلی دارم و جانی
ور هر دو بخواهی به تو بخشم به زمانی
با چون تو بتی زشت بود گر چو منی را
تیمار دلی باشد و اندیشهٔ جانی
از کوچکی ای بت که دهان داری گفتم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.