گنجور

 
مولانا

شیر گفت آری ولیکن هم ببین

جهد‌های انبیا و مؤمنین

حق تعالی جهد‌شان را راست کرد

آنچه دیدند از جفا و گرم و سرد

حیله‌هاشان جمله حال آمد لطیف

کل شیء من ظریف هو ظریف

دام‌هاشان مرغ گردونی گرفت

نقص‌هاشان جمله افزونی گرفت

جهد می‌کن تا توانی ای کیا

در طریق انبیاء و اولیا

با قضا پنجه زدن نبود جهاد

زانکه این را هم قضا بر ما نهاد

کافر‌م من گر زیان کرده‌ست کس

در ره ایمان و طاعت یک نفس

سر شکسته نیست‌‌، این سر را مبند

یک دو روزک جهد کن باقی بخند

بد محالی جست کاو دنیا بجست

نیک حالی جست کاو عقبی بجست

مکر‌ها در کسب دنیا بارد است

مکر‌ها در ترک دنیا وارد است

مکر آن باشد که زندان حفره کرد

آنکه حفره بست آن مکری‌ست سرد

این جهان زندان و ما زندانیان

حفره‌کن زندان و خود را وا رهان

چیست دنیا از خدا غافل بدن

نه قماش و نقده و میزان و زن

مال را کز بهر دین باشی حمول

نعم مال صالح خواندش رسول

آب در کشتی هلاک کشتی است

آب اندر زیر کشتی پشتی است

چونکه مال و ملک را از دل براند

زان سلیمان خویش جز مسکین نخواند

کوزهٔ سربسته اندر آب زفت

از دل پر باد فوق آب رفت

باد درویشی چو در باطن بود

بر سر آب جهان ساکن بود

گر‌چه جملهٔ این جهان ملک وی‌ست

ملک در چشم دل او لاشی‌ست

پس دهان دل ببند و مُهر کن

پر کنش از بادِ کبرِ من‌لدن

جهد حق‌ست و دوا حق‌ست و درد

منکر اندر نفی جهد‌ش جهد کرد