گنجور

 
مسعود سعد سلمان

بدرود همی کرد مرا آن صنم من

گریان و درآورده مرادست به گردن

از زخم دو کف همچو دلش کردم سینه

ور آب دو دیده چو برش کردم دامن

رنجور شد از بهر من و روی دژم کرد

کز حسرت آن روی دم سرد زدم من

در رویش اثر کرده دم سرد من امروز

چونان که دم گرم در آیینه روشن

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

میلاو منی، ای فغ و استاد توام من

پیش آی و سه بوسه ده و میلاویه بستان

قطران تبریزی

ایکام دل دوست و بلای دل دشمن

روزه شد و دیمه شد و عید آمد و بهمن

رسم اندر پیغمبر و بهمن تو بجای آر

هم سیرت پیغمبر و هم سیرت بهمن

بر سیرت آن هستی و بر کرده او نیز

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مسعود سعد سلمان

راست کن طارم کاراسته شد گلشن

تازه کن جانها جانا به می روشن

بر جمال شه ساقی تو قدح ها ده

بر ثنای شه مطرب تو نواها زن

بازوی دولت و تاج شرف و ملت

[...]

سنایی

ای دولت کلی ز مکان تو ممکن

وی حکمت جز وی ز بیان تو مبین

با روی تو تابنده نه ماهست و نه خورشید

با خوی تو آزاد نه سروست و نه سوسن

از دست قضا گردن او شد چو گریبان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه