گنجور

 
مسعود سعد سلمان

راست کن طارم کاراسته شد گلشن

تازه کن جانها جانا به می روشن

بر جمال شه ساقی تو قدح ها ده

بر ثنای شه مطرب تو نواها زن

بازوی دولت و تاج شرف و ملت

شیرزاد آن شه پیل افکن شیر اوژن

آنکه در خدمت گیتی شودش بنده

وانکه از طاعت گردون نهدش گردن

بسطت جاهش در دهر برد لشکر

رفعت قدرش بر چرخ کشد دامن

لطف و خلقش را چون آب شود آتش

عنف و بأسش را چون موم شود آهن

ببرد رخشش گر چرخ بود مقصد

بگذرد زخمش گر کوه شود جوشن

دست لهوش را ناهید شود یاره

فرق عزش را خورشید سزد گر زن

روز بزم او یادی مکن از حاتم

وقت رزم او ذکری مبر از بیژن

باد در دولت تا عقل بود در سر

باد در نعمت تا روح بود در تن

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

میلاو منی، ای فغ و استاد توام من

پیش آی و سه بوسه ده و میلاویه بستان

قطران تبریزی

ایکام دل دوست و بلای دل دشمن

روزه شد و دیمه شد و عید آمد و بهمن

رسم اندر پیغمبر و بهمن تو بجای آر

هم سیرت پیغمبر و هم سیرت بهمن

بر سیرت آن هستی و بر کرده او نیز

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مسعود سعد سلمان

بدرود همی کرد مرا آن صنم من

گریان و درآورده مرادست به گردن

از زخم دو کف همچو دلش کردم سینه

ور آب دو دیده چو برش کردم دامن

رنجور شد از بهر من و روی دژم کرد

[...]

سنایی

ای دولت کلی ز مکان تو ممکن

وی حکمت جز وی ز بیان تو مبین

با روی تو تابنده نه ماهست و نه خورشید

با خوی تو آزاد نه سروست و نه سوسن

از دست قضا گردن او شد چو گریبان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه