گنجور

 
مسعود سعد سلمان

شب دراز و ره دور و غربت و احزان

چگونه ماند تن یا چگونه ماند جان

بسان مردم بی هوش گشته زار و نزار

دلم ز درد غریبی تن از غم بهتان

مرا دو دیده به سیر ستارگان مانده

که کی برآید مه کی فرو شود سرطان

بنات نعش بگیرد ز هفت کوکب بیم

که باشد از سپری لاجوردگون تابان

رهی دراز و درو جای جای یخ بسته

درین دو خاک به کردار را کاهکشان

مرا ز سودا دل در هزار گونه هوس

به کار خویش فرومانده عاجز و حیران

ز روی گنبد خضرا نهان شده پروین

مه چهارده تابان شده ز چرخ کیان

چو روی خسرو محمود سیف دولت و دین

که افتخار زمین است و اختیار زمان

مظفری ملکی خسروی خداوندی

که جاه و قدرش بگذشته است از کیوان

شهی که هند شد از فر او بسان بهشت

چو روی داد ز غزنین به سوی هندستان

خدایگانا دانی که بنده تو چه کرد

به شهر غزنین با شاعران چیره زبان

هر آن قصیده که گفتیش را شدی یک ماه

جواب گفتم زان بر بدیهه هم بزمان

اگر نه بیم تو بودی شها به حق خدای

که راشدی را بفکندمی ز نام و نشان

اگر دو تن را جنگ اوفتادی اندر شعر

ز شعر بنده بدیشان شواهد و برهان

یکی به دیگر گفتی که این درست نبود

اگر بگوید مسعود سعد بن سلمان

چو پایگاهم دیدند نزد شاهنشه

که داشتم بر او جاه و رتبت و امکان

به پیش شاه نهادند مر مرا تهمت

به صد هزاران نیرنگ و حیلت و دستان

مگر ز پایگه خود بیفکنند مرا

به پیش همه شه سود مرا کنند زیان

چو من جریده اشعار خویش عرضه کنم

نخست یابم نام تو بر سر دیوان

سزد که نام من این نامدار ثبت کنی؟

به ملک غفلت در متن دفتر نیسان

مرا مدار به طبع و هنر گران و سبک

که من به مایه سبک نیستم به طبع گران

همیشه تا به جهان سالی و تهی نبود

جواهر از اعراض و عناصر از الوان

دو حال نیک و بد آید همی ز سمت ملک

بهفت کوکب و از پنج و حس چار ارکان

چو سرو و لاله بناز و چو صبح و باغ بخند

چو ماه و مهر بتاب و چو عقل و روح بمان

خجسته دولت و فرخنده بخت تو هر سال

چو آفتاب منیر و چو نوبهار جوان

بخر مرا و نکویم بدار زیرا من

بهر نکویی حقم به هر بها ارزان

همیشه بادی در ملک بی کرانه عزیز

همیشه بادی از بخت جاودان شادان

نشاط کن ملکا بر سماع نای علی

نبید رنگین خور بر کنار آب روان

چنانکه چرخ بپاید تو همچو چرخ بپای

چنانکه کوه بماند تو همچو کوه بمان

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

توانگری و بزرگی و کام دل بجهان

نکرد حاصل کس جز بخدمت سلطان

یمین دولت کایام ازو شود میمون

امین ملت کایمان ازو شود تابان

همه عنایت یزدان بجمله بهرۀ اوست

[...]

مشاهدهٔ ۷ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
فرخی سیستانی

بزرگی و شرف و قدر و جاه و بخت جوان

نیابد ایچکسی جز بمدحت سلطان

یمین دولت ابوالقاسم آفتاب ملکوک

امین ملت محمود پادشاه جهان

خدایگانی کاندر جهان بدین و بداد

[...]

مشاهدهٔ ۸ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ازرقی هروی

بهار تازه ز سر تازه کرد لاله ستان

برنگ لاله می از یار لاله روی ستان

جهان جوان شد و ما همچنو جوانانیم

می جوان بجوان ده درین بهار جوان

بشادکامی امروز داد خویش بده

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از ازرقی هروی
قطران تبریزی

اگر نجست زمانه بلای خلق جهان

چرا ز خلق جهان روی او بکرد نهان

اگر نخواست دلم زار و مستمند چنین

چرا نگاشت رخش خوب و دلفریب چنان

اگر نگشت دل من تنور آتش عشق

[...]

مشاهدهٔ ۷ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مسعود سعد سلمان

همه زمین و زمان خرمست و آبادان

به پادشاه زمین و به شهریار زمان

ابوالمظفر سلطان عالم ابراهیم

که روزگار نبیند به حق چو او سلطان

خدایگانی توقیع و ذکر او منشور

[...]

مشاهدهٔ ۱۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه