گنجور

 
منوچهری

همی‌ریزد میان باغ، لؤلؤها به زنبرها

همی‌سوزد میان راغ، عنبرها به مجمرها

ز قرقویی به صحراها، فروافکنده بالش‌ها

ز بوقلمون به وادی‌ها، فروگسترده بسترها

زده یاقوت رمانی به صحراها به خرمن‌ها

فشانده مشک خرخیزی، به بستان‌ها به زنبرها

به زیر پر قوش اندر، همه چون چرخ دیباها

به پر کبک بر، خطی سیه چون خط محبرها

چو چنبرهای یاقوتین به روز باد گلبن‌ها

جهنده بلبل و صلصل، چو بازیگر به چنبرها

همه کهسار پر زلفین معشوقان و پر دیده

همه زلفین ز سنبل‌ها، همه دیده ز عبهرها

شکفته لالهٔ نعمان، بسان خوب‌رخساران

به مشک اندر زده دل‌ها، به خون اندر زده سرها

چو حورانند نرگس‌ها، همه سیمین طبق بر سر

نهاده بر طبق‌ها بر ز زر ساو ساغرها

شقایق‌های عشق‌انگیز، پیشاپیش طاووسان

به سان قطره‌های قیر باریده بر اخگرها

رخ گلنار، چونانچون شکن بر روی بت‌رویان

گل دورویه چونانچون قمرها دور پیکرها

دبیرانند پنداری به باغ اندر، درختان را

ورق‌ها پر ز صورت‌ها، قلم‌ها پر ز زیورها

به سان فالگویانند مرغان بر درختان بر

نهاده پیش خویش اندر، پر از تصویر دفترها

عروسانند پنداری به گرد مرز، پوشیده

همه کف‌ها به ساغرها، همه سرها به افسرها

فروغ برق‌ها گویی ز ابر تیره و تاری

که بگشادند اکحل‌های جمازان به نشترها

زمین محراب داوودست، از بس سبزه، پنداری

گشاده مرغکان بر شاخ چون داوود حنجرها

بهاری بس بدیعست این، گرش با ما بقا بودی

ولیکن مندرس گردد به آبان‌ها و آذرها

جمال خواجه را بینم بهار خرم شادی

که بفزاید، به آبان‌ها و نگزایدش صرصرها

خجسته خواجهٔ والا، در آن زیبا نگارستان

گراز آن روی سنبل‌ها و یا زان زیر عرعرها

خداوندی که نام اوست، چون خورشید گسترده

ز مشرق‌ها به مغرب‌ها، ز خاورها به خاورها

به پیش خشم او، همواره دوزخ‌ها چو کانون‌ها

به پیش دست او جاوید دریاها چو فرغرها

خرد را اتفاق آنست با توفیق یزدانی

که فرمان می‌دهند او را برین هر هفت کشورها

مه و خورشید، سالاران گردون، اندرین بیعت

نشستستند یک جا و نبشتستند محضرها

چه دانی از بلاغت‌ها، چه خوانی از سخاوت‌ها

که یزدانش بداده‌ست آن و صد چندان و دیگرها

فریش آن منظر میمون و آن فرخنده‌تر مخبر

که منظرها ازو خوارند و در عارند مخبرها

الا یا سایهٔ یزدان و قطب دین پیغمبر

به جود اندر چو باران‌ها، به خشم اندر چو تندرها

بهار نصرت و مجدی و اخلاقت ریاحین‌ها

بهشت حکمت و جودی و انگشتانت کوثرها

ستمکاران و جباران بپوشیدند از سهمت

همه سرها به چادرها، همه رخ‌ها به معجرها

بود آهنگ نعمت‌ها، همه‌ساله به سوی تو

بود آهنگ کشتی‌ها، همه‌ساله به معبرها

کف راد تو بازست و فرازست این همه کف‌ها

دربارت گشاده‌ست و ببسته‌ست این همه درها

مکارم‌ها به حلم تو گرفته‌ست استقامت‌ها

که باشد استقامت‌های کشتی‌ها به لنگرها

همی تا بر زند آواز بلبل‌ها به بستان‌ها

همی تا بر زند قالوس خنیاگر به مزمرها

به پیروزی و بهروزی، همی‌زی با دل‌افروزی

به دولت‌های ملک انگیز و بخت آویز اخترها

 
 
 
حمیدالدین بلخی

هوا اکنون نهد بر گلبن از زنگار افسرها

صبا اکنون کشد در باغ از شنگرف چادرها

سحاب اکنون بیالاید کف گلبن بحناها

نسیم اکنون بیاراید رخ بستان بزیورها

بسان دیده وامق بگرید ابر برگلها

[...]

طغرای مشهدی

ز گلها، سروها را دورمنشان ای چمن پرور

که دایم شیشه ها را جا بود نزدیک ساغرها

ز مروارید شبنم، تاکهای سبز پیراهن

کنند آرایش دخترچه های خود چو مادرها

چو آن سرو سهی قامت به سیر کوچه باغ آید

[...]

سیدای نسفی

ز برق تیغ ابرویت فتاد آتش به کشورها

مه نو گشت میل آتشین در چشم اخترها

گرفتار تن خاکیست روح از پستی همت

به دام افتاده است این مرغ از کوتاهی پرها

ندارد مادر از تأدیب فرزند خود آسایش

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سیدای نسفی
جویای تبریزی

زهی از بادهٔ شوق تو ساغر کاسهٔ سرها

نهان در هر دل از شور تمنای تو محشرها

به باغ از جلوهٔ رنگین فروزی آتش رشکی

که دود از گل گل طاووس برخیزد چو مجمرها

به بحر خون، تپیدن‌های دل‌ها کی عبث باشد؟

[...]

بیدل دهلوی

زهی نظّاره را ازجلوهٔ حسن تو زیورها

رگ برگ‌گل ازعکس تو درآیینه جوهرها

سر سودایی ما را غم دستارکی پیچد

که‌همچون غنچه‌از بویت به‌توفان‌می‌رود سرها

به حیرت رفتگانت فارغند از فکر آسودن

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه