تا به خون ریزی غمت خنجر گرفت
کاکلت رسم جفا از سر گرفت
ماهِ رخسار تو را در جمع دوش
دید شمع و از خجالت درگرفت
لاله زآن دم ساقی بزم تو شد
کز سرمستی به کف ساغر گرفت
چون بلال خال مشکینت به خون
تشنه شد جا بر لب کوثر گرفت
از نم چشم خیالی عاقبت
سر به سر خاک درت گوهر گرفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر کسی نقشی از آن پر برگرفت
هر که دید آن نقش کاری درگرفت
آن ملک چون مرغ بال و پر گرفت
وین خرد بگذاشت پر و فر گرفت
طالع فرخنده ز اختر در گرفت
وز قهستان عزم اردو بر گرفت
یار بی موجب دل از ما برگرفت
یار دیگر کرد و کار از سر گرفت
دل ز هجرش برگ درد و غم بساخت
جان ز شوقش ترک خواب و خور گرفت
آنچه کرد، آخر مسلمانی نماند
[...]
این سعادت هر کرا در برگرفت
خاک پایش را فلک بر سر گرفت
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.