بیرخ آن مه که شام زلف را در هم شکست
چون فلک پشتِ امید من ز بار غم شکست
راستی را هر دلی کز مردم صاحب نظر
برد چشم دل فریبش، زلف خم در خم شکست
بیش از این عهد درستان مشکن ای شوخ و بترس
چون ز عهد نادرست افتاد بر آدم شکست
ساقیا در دور می خواری غم دوران مخور
کاین همان دور است ای غافل که جام جم شکست
حاصل از سرمایهٔ هستی خیالی را به دست
نقد قلبی بود، در دست غمت آن هم شکست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.