گنجور

 
خیالی بخارایی

باز آی که خلوتگه جانم حرم توست

زیرا که تو شمعی و صفا در قدم توست

امیّد قبولِ همه بر حاصل خویش است

بی حاصلی ما به امید کرم توست

دل را ز غم چشم خوشت حال خراب است

وین طرفه که او را به چنین حال غم توست

ما مفلس عشقیم و گدایی صفت ماست

تو شاه جهانی و دو عالم علم توست

ای صبح چو بگذشت شب هجر خیالی

برخیز و به شادی نفسی زن که دم توست