گنجور

 
خیالی بخارایی

ای که همه کار ما راست به تدبیر توست

غایت بهبود ماست هرچه به تقدیر توست

ما ز جهان غافلیم ورنه در او هر طرف

شهرت دلجوی تو حسن جهانگیر توست

مایهٔ گنج وفا جان خراب من است

چارهٔ مجنون عشق زلف چو زنجیر توست

ای که هوس می بری بندگیِ دوست را

مانع این سلطنت غایت تقصیر توست

یاز کرامت ملاف یا چو خیالی به صدق

پیروِ بخت جوان باش که او پیر توست