گر بیابد شرف خدمت آن حور ملک
کی فرود آورد از کبر دگر سر به فلک
ماه از عارض تو منفعل و آب خجل
شد و دادند گواهی ز سما تا به سمک
پستهٔ شور زند با لب شیرین تو لاف
سنگ بر سر پی آن می خورد آن کور نمک
کرد بر قلبی خود نقد دل اقرار و هنوز
دم به دم می زندش عشق تو بر سنگ محک
آخر از جور رقیب تو خیالی دانست
آنچه در باب عداوت به گدا دارد و سک
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به زیبایی و مقام والای محبوب اشاره میکند و از او به عنوان "حور ملک" یاد میکند. او میگوید که زیبایی محبوب حتی ماه را تحت تأثیر قرار میدهد و باعث خجالت آب میشود. همچنین، شاعری به تلاشهایی برای توصیف عشق میپردازد که به شکل جدی و عمیق در دل او نشسته است. این احساس عشق با وجود رقیبها و دشمنیها همچنان پایدار است و شاعر به وضوح از دشواریهای پیش روی خود در راه عشق سخن میگوید.
هوش مصنوعی: اگر آن حوری از کوه شرافت و خدمت بالا برود، آیا دیگر از برتری خود بر دیگران سر به آسمان خواهد برد؟
هوش مصنوعی: ماه به خاطر زیبایی چهرهات تحت تأثیر قرار گرفته و آب به خاطر جلوهات شرمنده شده است. تا جایی که آسمان نیز شاهد این زیبایی شده است.
هوش مصنوعی: پستهٔ شور با لب شیرین تو بسیار از خود غره است؛ در حالی که آن کور نمک تنها به سنگ بر سر پی تو میزند.
هوش مصنوعی: او عاشقانه احساساتش را بر دلش نازل کرده و همچنان عشق تو را هر لحظه با شدت و قدرت میسنجیده و آزمایش میکند.
هوش مصنوعی: در نهایت، از ظلم و ستم رقیب، فکر کرد آنچه که در مورد دشمنیاش با فقیر و موش دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
پیروی خردت روی ظفر بنماید
که خرد بر سپه هستی تو هست یزک
بخرد راه توان برد بسوی درجات
که خدا گفت که عاقل نبود زاهل درک
رو هنر جمع کن از تفرق مال منال
[...]
ای دلِ ریشِ مرا با لبِ تو حقِّ نمک
حق نگه دار که من میروم، الله مَعَک
تویی آن گوهرِ پاکیزه که در عالمِ قدس
ذکرِ خیرِ تو بُوَد حاصلِ تسبیحِ مَلَک
در خلوصِ مَنَت ار هست شکی، تجربه کن
[...]
زیروائی که بود گرم و به او نان تنک
مرهم سینه مجروح بود روز خنک
صحن ماهیچه پر قیمه اگر دست دهد
خرم آن جان گرانمایه که دریافت سبک
جان کند تازه کنون خربزه ابدالی
[...]
باز نوبت زن دی بر افق کاخ فلک
میزند نوبت من ادر که البرد هلک
باز لشگر کش برد از بغل قلهٔ کوه
میدواند به حدود از دمه چون دود برگ
باز از پرتو همسایگی شعلهٔ نار
[...]
ره نداد آه قدرم بر سر خوان تو ملک
کز نمکدان تو بر لب زنم انگشت نمک
رستخیزی که شود زیر و زبر کار جهان
چند رختم به سما باشد و بختم به سمک
میشدم دامن ترسابچه گیرم پی کام
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.