گنجور

 
خیالی بخارایی

گر بیابد شرف خدمت آن حور ملک

کی فرود آورد از کبر دگر سر به فلک

ماه از عارض تو منفعل و آب خجل

شد و دادند گواهی ز سما تا به سمک

پستهٔ شور زند با لب شیرین تو لاف

سنگ بر سر پی آن می خورد آن کور نمک

کرد بر قلبی خود نقد دل اقرار و هنوز

دم به دم می زندش عشق تو بر سنگ محک

آخر از جور رقیب تو خیالی دانست

آنچه در باب عداوت به گدا دارد و سک

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ابن یمین

پیروی خردت روی ظفر بنماید

که خرد بر سپه هستی تو هست یزک

بخرد راه توان برد بسوی درجات

که خدا گفت که عاقل نبود زاهل درک

رو هنر جمع کن از تفرق مال منال

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ابن یمین
حافظ

ای دلِ ریشِ مرا با لبِ تو حقِّ نمک

حق نگه دار که من می‌روم، الله مَعَک

تویی آن گوهرِ پاکیزه که در عالمِ قدس

ذکرِ خیرِ تو بُوَد حاصلِ تسبیحِ مَلَک

در خلوصِ مَنَت ار هست شکی، تجربه کن

[...]

صوفی محمد هروی

زیروائی که بود گرم و به او نان تنک

مرهم سینه مجروح بود روز خنک

صحن ماهیچه پر قیمه اگر دست دهد

خرم آن جان گرانمایه که دریافت سبک

جان کند تازه کنون خربزه ابدالی

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از صوفی محمد هروی
محتشم کاشانی

باز نوبت زن دی بر افق کاخ فلک

می‌زند نوبت من ادر که البرد هلک

باز لشگر کش برد از بغل قلهٔ کوه

می‌دواند به حدود از دمه چون دود برگ

باز از پرتو همسایگی شعلهٔ نار

[...]

نظیری نیشابوری

ره نداد آه قدرم بر سر خوان تو ملک

کز نمکدان تو بر لب زنم انگشت نمک

رستخیزی که شود زیر و زبر کار جهان

چند رختم به سما باشد و بختم به سمک

می‌شدم دامن ترسابچه گیرم پی کام

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه