گنجور

 
خیالی بخارایی

شمع می‌گفت به پروانه شبی در منزل

که مرا نیز بر احوال تو می‌سوزد دل

سرورا در غم هجر تو ز بس گریه و آه

عمر بر باد شد و پای فرو رفت به گل

غنچه بر نقش دهان تو به ده دل نگران

گل سیراب ز روی تو به صد روی خجل

عاشق صورت مطبوع تو را نیست خبر

کز چه آب است و چه گِل صورت خوبان چگل

اشک بر خاک درت می رود و دارم چشم

کز درِبار تو محروم نگردد سایل

گفتم از مشکل عشق تو خیالی به فسون

جان تواند که بَرَد؟ گفت چه دانم مشکل

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode