گنجور

 
خیالی بخارایی

گر ترحّم نکند طرّهٔ بی آرامش

مرغ دل جان نتواند که برد از دامش

هرکه خواهد که به کامی رسد از نخل بتان

صبر باید به جفایی که رسد تا کامش

ای دل آغاز به کاری که کنی روز نخست

سعی آن کن که ندامت نبری انجامش

با تو هرکس که دمی خوش گذراند، دیگر

چه غم از محنت دهر و ستم ایّامش

تا به نام تو خیالی قدحی درنکشد

نرود در همه آفاق به رندی نامش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مجد همگر

دلبری دارم و هر کس که بود همنامش

دولتی گردد و از بخت برآید کامش

پنج حرف است و شمارش صد و پنجاه بود

به حساب جمل ار جمع کنی ارقامش

چار از آن هست یکی جامه دیبای نفیس

[...]

خواجوی کرمانی

آنک افتاد چو ماهی دل من در دامش

ماهی از شست برون کن که بدانی نامش

جامی

شیخ خودبین که به اسلام برآمد نامش

نیست جز زرق و ریا قاعده اسلامش

خویش را واقف اسرار شناسد لیکن

نه ز آغاز وقوف است نه از انجامش

جز قبول دل عامش نبود کام ولی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه