گنجور

 
خیالی بخارایی

ما را به درِ دوست گشاد از هوس خویش

وقتی ست که دارد سگ آن کوی کس خویش

تا کی برِ آن روی بلافی گل رعنا؟

بگذار دو رویی و نگر پیش و پس خویش

غم نیست که نزدیک بلاییم ولیکن

فریاد که دوریم ز فریاد رس خویش

افسرده حریف سخن سوختگان نیست

زنهار تو ضایع مکن ای نی نفس خویش

باز آن دهن تنگ چه پوشی ز خیالی

پنهان چه کنی تنگ شکر از مگس خویش