ما را ز روزگار غمِ روزگار بس
جور و جفایِ دلبر زیبا عذار بس
چشم از جهان و خلق جهان، سخت بسته ایم
زیرا برای ما کَرَمِ کردگار بس
از هرچه خوب روی و گلندام و سروقد
ما را، اشارتی ز دو ابروی یار بس
از ناله های سوخته جانان روزگار
در باغ دهر نغمهٔ مرغِ هزار بس
بر جویبار عمر خیالی چو بنگری
اشک روانِ دیدهٔ شب زنده دار بس