گنجور

 
خیالی بخارایی

نکردم جز به زلف یار پیوند

که نتوان کرد خود را بی رسن بند

چه شرین کرد طوطی کز سر شوق

لبت را دید و بگذشت از سرقند

سگت را بی وفا گفتم عفاالله

گناه از بنده و عفو از خداوند

مرو چون سیل اشک از دیده هر دم

که خون کردی دلم را ای جگر بند

دل غمگین به بویی از تو خوشنود

خیالی با خیالی از تو خرسند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ناصرخسرو

در درج سخن بگشای بر پند

غزل را در به دست زهد در بند

به آب پند باید شست دل را

چو سالت بر گذشت از شست و ز اند

چو بردل مرد را از دیو گمره

[...]

انوری

یکی و پنج و سی وز بیست نیمی

وگر قدرت بود فرسنگکی چند

چو زین بگذشت و ما و مطرب و می

گناه از بنده و عفو از خداوند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه