ز غمزه چشم تو چون تیر در کمان آورد
خطت به ریختن خون من نشان آورد
کمند زلف تو یارب چه راهزن دزدی ست
که بُرد نقد دل ما و رو به جان آورد
به نازکی کمرت هر دلی که از مردم
ربوده بود به یک نکته در میان آورد
به یاد لطف عذار تو مردم چشمم
هزار بار دم آب در دهان آورد
گذشته بود خیالی ز کوی رسوایی
خیال زلف تواش باز موکشان آورد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زهی بزرگ عطائی که در مضیق نیاز
امل پناه بدان دست درفشان آورد
ز بیم جود تو کان خاک در دهان افکند
ز یاد دست تو بحر آب در دهان آورد
فراق روی تو ما را بروی آن آورد
که در چمن بسر لاله مهرگان آورد
بچین زلف تو چشمم زطراه دریابار
ببوی سود سفر کرد و بس زیان آورد
غم تو کرد جهان را چو چشمۀ سوزن
[...]
صبا ز زلف تو بویی به عاشقان آورد
نسیم آن به تن رفته باز جان آورد
هزار جان سزد از مژده، گربه باد دهند
که نزد دلشدگان بوی دلستان آورد
خبر ز چین سر زلف مشکبوی تو داد
[...]
دمید باد دلاویز و بوی جان آورد
نوید کوکبهٔ گل به گلستان آورد
رسید موسم نوروز و یمن مقدم او
به سوی هر دلی از خرمی نشان آورد
شکوفه باز بخندید و لطف خندهٔ او
[...]
صبا ز زلف تو بویی به عاشقان آورد
نسیم آن به تن رفته باز جان آورد
هزار جان سزد از مژده گر به باد دهند
که نزد دلشدگان بوی دلستان آورد
خبر ز چین سر زلف مشکبوی تو داد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.