فراق روی تو ما را بروی آن آورد
که در چمن بسر لاله مهرگان آورد
بچین زلف تو چشمم زطراه دریابار
ببوی سود سفر کرد و بس زیان آورد
غم تو کرد جهان را چو چشمۀ سوزن
پس اندر او ز تنم تار ریسمان آورد
بنفشه دامن سوسن گرفت در گلزار
عذار تو زنخی سخت خوش بران آورد
چو نیشکر شودش مغز استخوان شیرین
هر آنکه نام دهان تو بر زبان آورد
گمان مبر که نکویی تو همین قدر است
که روزگار باظهارش این زمان آورد
ز صد جنیبت خوبی که بر طویلۀ تست
کمینه لاغری این بد که بامیان آورد
بذوق این غزلک دوش بلبل آوازی
چو زیر چنگ مرا نیز در فغان آورد
بیا بیا که فراقت مرا بجان آورد
بیا که بی تو نفس بر نمی توان آورد
چه لطف بود که تشریف دادی از ناگاه؟
که یادت از من رنجور ناتوان آورد؟
نشان هستی من زان جهان همی دادند
امید وصل تو بازم بدین جهان آورد
دلم تو داشتی ارنی بدادمی حالی
بدانکه مژدۀ وصل تو ناگهان آورد
دلت برنجد اگر شرح آن دهم که دلم
بروز وصل شب هجر بر چه سان آورد
کنون وصال تو می آورد بمن جان را
اگر فراق تو وقتی مرا بجان آورد
غلام باد شمالم، غلام باد شمال
که رنجه گشت و بمن بوی گلستان آورد
کجا رسد دم عیسی بگرد آن بادی
که بوی گیسوی جانان بعاشقان آورد
اگر چه خوشتر از آن نیست در جهان که کسی
بعاشقی خبر یار مهربان آورد
ز وصل یار مرا صد هزار ره خوشتر
حدیث آنکه ز ناگاه مژدگان آورد
که پادشاه وزیران بطالع مسعود
خجسته روی بدین دولت آشیان آورد
عمید دولت و ملّت که دست و مسند حکم
چو پای همّت بر فرق فرقدان آورد
ستاره قدری صدری که چین ابروی او
شکست در خم ایوان آسمان آورد
خراج بوسه دهد آسمان زمینی را
که بر رخ از سم یکران او نشان آورد
چو خط خوبان بر آفتاب بنگارند
هرآن دقیقۀ معنی که در بیان آورد
ز چرخ و اخترش آورد کاسۀ سر خویش
جهان چو همت او را بمیهمان آورد
بهر کجا که طمع خون لعل ریخته دید
چو پی ببردش، سر هم بدان بنان آورد
زهی فراخ عطایی که از مضیق نیاز
امل پناه بدان دست در فشان آورد
برای کشف معانّی سرّ غیب قضا
ز خامۀ دو زبان تو ترجمان آورد
هزار بار بمنقاش کلک دست سخاوت
ز چشم فضل برون خار امتحان آورد
ز بیم جود تو کان خاک بر دهان افکند
زیاد دست تو، بحر آب بر دهان آورد
سپاه بخل سبک پشت داد چون کرمت
بقصد او ز عطا لشکری گران آورد
قراضه ای دو سه جوجو بروزگار دراز
بسوی کانش خورشید در نهان آورد
بگوش جود تو ناگه حدیث آن برسید
سه اسبه خامۀ تو تاختن بکان آورد
کمال ذات تو اندر فنون معنیها
چه نقص ها که در احوال باستان آورد
زبان پیکان سر برزد از لب سوفار
ز تیر انکه بقصد تو در کمان آورد
ریاض خلق تو سرسبز باد کآثارش
مرا فراغتی از باغ و بوستان آورد
مخیّم امل و قبله گاه حاجت شد
هر آن کجا که رکابت بدان عنان آورد
فلک برابری همّت تو اندیشید
برو خرد زنخی نغز و دلستان آورد
سپهر کیست؟ گدایی ز کوی همّت تو
که همچو من طمع او را بسر دوران آورد
دو قرص دارد و ز بس که خرّمست بدان
هزار بار فرو برد و پس بخوان آورد
محاسبان جهان را برد تختۀ خاک
همه ز بهر حساب چنین دونان آورد
کجا برابری قدر آن تواند کرد ؟
که تخت ز تبت بر اوج لامکان آورد
از آن گرفت چنین کارش اندکی بالا
که هر چه رای تو فرمود همچنان آورد
جهان پناها! آنی که حزم بیدارت
ز فرط امن همه خواب پاسبان آورد
لطافت تو از آنجا که دلنوازی اوست
بار مغانی ما جان شادمان آورد
همای دولت تو از برای کاری بود
که سایه بر سر یک مشت استخوان آورد
گمان مبر که زمانه ز مستقرّ جلال
ترا بخیره بدین تیره خاکدان آورد
ولیک جاذبۀ همّت مسلمانان
عنان گرفته ترا سوی اصفهان آورد
دراز دستی احداث تا با کنون بود
که رای روشن تو پای در میان آورد
مسببّان ستم را چه اعتراض بود
برآنکه از در عدلت خط امان آورد
مخافت رمه از چنگ گرگ چندانست
که رخت بر کنف عصمت شبان آورد
کفایتت بسر کلک کارهایی کرد
چنانک زیبد وصفش بداستان آورد
نه هیچ پشت کمان را بدین سبب خم داد
نه هیچ دردسری با سر سنان آورد
نه لایقست بدین حضرت این سخن ریزه
و لیک عشق ثنای توام بدان آورد
بتیر باران تا رسم ابر نوروزست
ز حلق شاخ برون خون ارغوان آورد
هزار سال بمان دوست کام و دشمن مال
بر غم آنکه خلاف تو در گمان آورد
هر آن نفس که زند صبح دان که در ضمنش
ترا بشارتی از عمر جاودان آورد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهٔ عشق و فراق است و احساسات عمیق شاعر را نسبت به معشوقش بیان میکند. شاعر در نخستین ابیات به غم حاصل از جدایی و آرزو برای وصال میپردازد و آن را به زیبایی در طبیعت نظیر گل و بوی عطر توصیف میکند. او بر این باور است که محبوبش درخشندگی و خوبیهای بسیاری دارد و جدایی از او تمام عالم را برایش تیره و غمانگیز کرده است.
شاعر با توصیف زیباییهای محبوبش و اثراتی که بر دلش میگذارد، به اشتیاق دوباره وصال اشاره میکند. او همچنین به قدرت و جاذبهٔ محبوب خود، و تأثیر آن بر زندگیاش و دیگران تأکید میکند و بزرگترین آرزویش را بازگشت به آغوش معشوق خود میداند. در انتها، شاعر تأکید میکند که عشق او بینهایت است و زندگیاش با عشق به محبوبش جاودان خواهد ماند.
هوش مصنوعی: فراق و جدایی تو چنان حضوری در دل ما ایجاد کرده که ما را به یاد گلهای چمن میاندازد.
هوش مصنوعی: زلف تو را بچین و در چشمم بگذار، چون از بوی خوشی که به سفر رفته، تنها ضرر آورده است.
هوش مصنوعی: غم تو مانند چشمی در دل جهان نشسته است و من از جسم خود، تار و پود زندگیم را به آن میسپارم.
هوش مصنوعی: در باغ گل، بنفشه به سوسن پیوست و زیبایی چهره تو را به شدت ستود و تحسین کرد.
هوش مصنوعی: هر کس که نام تو را بر زبان آورد، دلش چون مغز نیشکر شیرین میشود.
هوش مصنوعی: به این فکر نباش که خوبی و نیکویی تو فقط به این دلیل است که در حال حاضر اوضاع به نفع توست و این را در موقعیت فعلیات میبینی.
هوش مصنوعی: از زیباییهای بینظیری که در تو وجود دارد، حتی کمترین ضعف و نقصی که ممکن است در تو وجود داشته باشد، به هیچ عنوان قابل مقایسه نیست.
هوش مصنوعی: در شب گذشته، بلبل با خوشحالی شروع به خواندن کرده بود و این آواز زیبا باعث شد که من هم تحت تاثیر قرار گرفته و به گریه بیفتم.
هوش مصنوعی: بیا، بیا که دوری تو مرا بسیار آزار داده است. بیا که بدون تو نمیتوانم نفس بکشم.
هوش مصنوعی: چه خوب بود که ناگهان به دیدن من آمدی؛ چون یاد تو، دل ناتوان و رنجورم را شاد کرد.
هوش مصنوعی: از آن جهان به من نشانهای از وجودم دادند و امید وصل تو را به من بخشیدند، پس من دوباره به این دنیا آمدم.
هوش مصنوعی: دل من همیشه به یاد تو بوده است. اگر حال خوبی را که با تو داشتم از من بگیری، بدان که ناگهان خبر خوشی از وصال تو به من خواهد رسید.
هوش مصنوعی: اگر دل تو برنجید، از این که بگویم چطور در شب هجران، دل من شوق وصال را به چه حالتی تجربه کرد، شرمنده میشوم.
هوش مصنوعی: اکنون که به وصل تو رسیدم، جانم را به من باز میگرداند، اما اگر جدایی تو مرا به سختی برساند.
هوش مصنوعی: من شاگرد باد شمال هستم، بادی که پس از سفرهایش خسته و ناتوان میشود و بوی گلستان را به من میآورد.
هوش مصنوعی: در کجا میتواند آمدن دم عیسی به آن بادی را تصور کرد که بوی موی معشوق را به عاشقان میآورد؟
هوش مصنوعی: هرچند که هیچچیز در دنیا زیباتر از این نیست که کسی برای عاشق یک خبر خوب درباره یار مهربانش بیاورد.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که برای من، در کنار معشوق، یکصد هزار بار شادی و لذت بیشتری وجود دارد تا ماجرای کسی که ناگهان خبر خوشی را میآورد. بدین ترتیب، لذت وصل معشوق بیشتر از همه چیزهایی است که میتوان تصور کرد.
هوش مصنوعی: پادشاه، وزیران خوشبخت و برخوردار را به این سرزمین خوشحال آورد تا در این دولت و آبادانی زندگی کنند.
هوش مصنوعی: عمید دولت و ملت که با زحمت و ارادهاش به موفقیت و اقتدار دست یافته و بر قله بلند رهبری ایستاده است.
هوش مصنوعی: ستارهای که به خاطر زیبایی ابروهای او شکسته شده، در گوشهای از آسمان در حال تابیدن است.
هوش مصنوعی: آسمان با بوسهای بر زمین، پاداشی به او میدهد که بر چهرهاش نشانهای از سم اسب یکران نمایان شده است.
هوش مصنوعی: وقتی خط زیبا بر روی آفتاب نوشته میشود، هر لحظه از معنایی که در بیان میشود، دقیق و واضح نمایان میگردد.
هوش مصنوعی: از ستارهها و گردش آسمان، به او توانایی و سرنوشتی داده شد که دنیا به مانند مهمانی برای او فراهم شد.
هوش مصنوعی: هر جا که طمع ثروت و زیبایی را مشاهده کرد، وقتی که به دنبالش رفت، همانجا با دست خود سرش را به سمت آن مقصد هدایت کرد.
هوش مصنوعی: عطای تو چقدر وسیع و گسترده است که در برابر نیاز و درخواستهای تنگ انسانها، به راحتی پاسخ میدهد و در اختیار آنها قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: برای فهمیدن رازهای ناشناخته و تصمیمات مقدر، از زبان تو توضیحاتی ارائه شد.
هوش مصنوعی: هزار بار با مهارت و زیرکی، دست بخشش را از دید نعمت و فخر بیرون میآورم و آزمایش را به چالش میکشم.
هوش مصنوعی: از ترس بخشش تو، خاک بر دهان میریزد و دست بخششت مانند دریا، آب بر دهان میآورد.
هوش مصنوعی: سپاه بخل از ضعف و ناتوانی خود، تسلیم شد، زیرا کرامت تو برای بخشش به او یک نیروی قوی و عظیم را به وجود آورد.
هوش مصنوعی: در روزگاران طولانی، فقط چند پرنده کوچک به سوی مکان پنهان خورشید پرواز کردند.
هوش مصنوعی: در گوش بخشندگی تو ناگهان خبری رسید که قلم تو مانند سه اسب، به سرعت به حرکت درآمد و اشک را به وجود آورد.
هوش مصنوعی: کمال و زیبایی وجود تو در انواع معانی نهفته است و چه کمبودهایی که در اوصاف گذشته وجود داشته است.
هوش مصنوعی: زبان در اینجا مانند پیکانی است که از لبهای سوفار (سکوت) بیرون میآید. در واقع، شخصی که به تو عشق ورزیده، تیر عشقش را در کمان ناراحتی خود گذاشته است و با آن قصد هدف قرار دادن تو را دارد.
هوش مصنوعی: وجود تو مانند باغی سرسبز و خرم است که زیباییهایش به من آرامش و آسودگی میبخشد.
هوش مصنوعی: هر جایی که اسب تو را به آن سوی میبرد، همان جا محل امید و نقطهای است که دعاهای تو برآورده میشود.
هوش مصنوعی: آسمان به تلاش و همت تو فکر کرده و برایت اندیشههای زیبا و دلنشین به ارمغان آورده است.
هوش مصنوعی: آسمان کیست؟ گدایی که از کوی ارادهات به انتظار تو نشسته و همچون من، امیدش را به زمان سپری میکند.
هوش مصنوعی: دو قرص نان دارد و از آنقدر که خوشحال است، هزار بار آن را میخورد و بعد دوباره به زندگی ادامه میدهد.
هوش مصنوعی: محاسبان دنیا، همه به خاطر حساب و کتاب، بر زمین گذاشته شدند و به خاک سپرده شدند. این نشاندهندهی بیارزشی و بیمقداری افراد حقیر در این دنیا میباشد.
هوش مصنوعی: کجا کسی میتواند به پای آن بیفتد؟ که تختی به بلندی و عظمت تبت، بر بالای جهان قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: کار او به این دلیل جور دیگری تغییر کرد که هر آنچه را که تو به او گفتی، همانگونه اجرا کرد.
هوش مصنوعی: ای جهان، تو سرپناهی هستی! زمانی که احتیاط و هوشیاریات از شدت آرامش به خواب رفته و امنیت کامل تو را به خواب نگه داشته است.
هوش مصنوعی: نرمی و زیبایی تو به خاطر دلگرمی و نوازش اوست که بار سنگین غمهای ما را سبک کرده و جان ما را شاد ساخته است.
هوش مصنوعی: پرندهای که نماد موفقیت و خیر و برکت است به خاطر یک عمل خاص بر سر گروهی از استخوانها سایه افکنده است.
هوش مصنوعی: به این فکر نکن که دنیا به خاطر مقام و جلال تو، تو را به این خاک و زمین غبارآلود آورد.
هوش مصنوعی: اما نیروی اراده و همت مسلمانان تو را به سمت اصفهان کشانده است.
هوش مصنوعی: دستهای طولانی برای ساخت و ساز از زمانی که وجود داشت، به میان آمدند تا نظر روشنتان را عملی کنند.
هوش مصنوعی: مسببان ظلم چه حق اعتراضی دارند بر کسی که از راه انصاف و عدالت به او امان داده شده است؟
هوش مصنوعی: ترس و نگرانی گوسفندان از گرگ به حدی است که آنها باعث میشوند شبان برای حفظ کرامت و حفاظت خود از آنها احساس ناامنی کند.
هوش مصنوعی: تواناییهایت به قدری برجسته است که شایسته است داستانها و اشعار زیبا دربارهات نوشته شود.
هوش مصنوعی: هیچ کس به خاطر این موضوع کمان را خم نکرد و هیچ مشکلی را با سرنیزه حل نکرد.
هوش مصنوعی: این سخن کوچک و ناچیز برای این مقام شایسته نیست، اما عشق من به تو باعث شده که این ستایش را بیان کنم.
هوش مصنوعی: به خاطر باران تیرگیهای چهرهام محو میشود، و نشانههای بهار از طریق درختان سرسبز و شکوفههای زیبای ارغوان نمایان میگردد.
هوش مصنوعی: دوست، به یاد داشته باش که باید هزار سال صبر کنی و از کارهای خوب بهرهمند شوی، و در عین حال، به خاطر کسی که تصور نادرستی درباره تو دارد، غمگین نباش.
هوش مصنوعی: هر بار که صبح نفسی را در سینه میکشی، بدان که در این نفس نوید و بشارتی از زندگی ابدی و جاودان برای تو وجود دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زهی بزرگ عطائی که در مضیق نیاز
امل پناه بدان دست درفشان آورد
ز بیم جود تو کان خاک در دهان افکند
ز یاد دست تو بحر آب در دهان آورد
صبا ز زلف تو بویی به عاشقان آورد
نسیم آن به تن رفته باز جان آورد
هزار جان سزد از مژده، گربه باد دهند
که نزد دلشدگان بوی دلستان آورد
خبر ز چین سر زلف مشکبوی تو داد
[...]
دمید باد دلاویز و بوی جان آورد
نوید کوکبهٔ گل به گلستان آورد
رسید موسم نوروز و یمن مقدم او
به سوی هر دلی از خرمی نشان آورد
شکوفه باز بخندید و لطف خندهٔ او
[...]
صبا ز زلف تو بویی به عاشقان آورد
نسیم آن به تن رفته باز جان آورد
هزار جان سزد از مژده گر به باد دهند
که نزد دلشدگان بوی دلستان آورد
خبر ز چین سر زلف مشکبوی تو داد
[...]
شب فراق تو جانا مرا به جان آورد
چه عادتست که عشق تو در جهان آورد
که کام دل ز لب لعل خویشتن ندهد
دلم ز جور تو ای جان از آن فغان آورد
فراق روی تو را خود چگونه شرح دهم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.