با آفتاب رویت چون مه نمی برآید
زهره چه زهره دارد تا در برابر آید
از خاک رهگذارت دزدیده سرمه نوری
وز عین بی حیایی در دیده می درآید
آمد هزار ناوک ز آن غمزه بر دل من
پیوسته چشم بر ره دارم که دیگر آید
از دست آب دیده آهی همی برآریم
خود غیر از این چه کاری از دست ما برآید
گردن بنه خیالی حکمی که راند تیغش
تا زود هرچه باشد آن نیز برسرآید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن شاعر به زیبایی و جذابیت معشوق اشاره دارد. او میگوید که نور چهره معشوق مانند آفتاب میدرخشد و هیچ چیز نمیتواند با آن رقابت کند. شاعر احساس غم و درد ناشی از دوری معشوق را بیان میکند و از ناامیدی خود صحبت میکند که هیچ کار دیگری از دستش برنمیآید. او به خاطر خاطرات و وعدههای معشوق، دائماً در حال انتظار است و این انتظار موجب رنج و اندوه او شده است. در پایان، شاعر از خیال و تصوراتش یاد میکند و اینکه هر چه زودتر حقیقت بر او آشکار شود.
هوش مصنوعی: چگونه ممکن است که چهرهی تو مانند ماه بدرخشد در حالی که زهره (سیاره ونوس) نمیتواند در برابرش قرار بگیرد؟
هوش مصنوعی: از خاکی که در مسیر تو افتاده، نوری را که به عنوان زیبایی در نظر میگیری، دزدیدهام و از چشمان ناپاکی که در آن احساس گناه وجود دارد، شرابی به وجود میآید.
هوش مصنوعی: هزار تیر از آن نگاه دلربا به دل من برخورد کرده است و من همیشه چشم به راه هستم که شاید او دوباره بیاید.
هوش مصنوعی: ما فقط میتوانیم از غم و اندوه خود sigh کرده و آه بکشیم. جز این از ما بر نمیآید.
هوش مصنوعی: به خودت سخت نگیر و نگو که چه اتفاقاتی ممکن است بیفتد، چرا که هر چه در ذهن داری، در نهایت آشکار خواهد شد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یک ذره نور رویت گر ز آسمان برآید
افلاک درهم افتد خورشید بر سرآید
آخر چه طاقت آرد اندر دو کون هرگز
تا با فروغ رویت اندر برابر آید
یارب چه آفتابی کانجا که پرتو توست
[...]
آخر شبِ جدایی روزی مگر سرآید
وان آفتابِ وصلت از جانبی برآید
تو سر کشیده و من طوقِ وفا به گردن
ساکن که اسبِ حسنت ناگه به سر درآید
ای سروِ باغِ جانم بخرام تا به بستان
[...]
چون بینم اینکه رویت در چشم دیگر آید
کز دیده های خود هم چشم مرا در آید
چون از حسد بمیرم آن دم که تو در آیی
چون جان عشقبازان با تو برابر آید
خام است کز تو جویم بر خود نوازشی را
[...]
از درد هجر جانا جانم به همیبرآید
ای جان تو برنیائی، باشد که دلبر آید
از آب دیدهٔ من تر شد زمین و گُل رُست
شاید کز آب دیده آن سرو در بر آید
بیمارم و ندارم درمان درد هجران
[...]
گفتم غمِ تو دارم گفتا غمَت سرآید
گفتم که ماهِ من شو گفتا اگر برآید
گفتم ز مِهروَرزان رسمِ وفا بیاموز
گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید
گفتم که بر خیالت راهِ نظر ببندم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.