آخر شبِ جدایی روزی مگر سرآید
وان آفتابِ وصلت از جانبی برآید
تو سر کشیده و من طوقِ وفا به گردن
ساکن که اسبِ حسنت ناگه به سر درآید
ای سروِ باغِ جانم بخرام تا به بستان
کز قامتِ بلندت خم در صنوبر آید
درمان چه می کند دل درد از تو راحت آمد
مرهم چه می نهد جان زخم از تو خوش تر آید
در عشق مردِ صادق هم چون خلیل باید
تا وقتِ آزمایش آتش برو برآید
آن جا که بی محابا تیرِ بلا روان شد
مردی تمام باید تا در برابر آید
ای پای مال کرده بی خود نزاری ات را
آری چو بر سر آیی باشد که بر سر آید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این غزل به جدایی و عشق میپردازد. او میگوید که روزی جدایی به پایان خواهد رسید و دوباره آفتاب وصال خواهد درخشید. شاعر به معشوقش میگوید که در قامتی بلند و زیبا، بگذار مَی باغ را بچرخاند تا به بستان برسد. او دلمان را که از عشق رنج میبرد، به مرهمی تشبیه میکند که تنها از نزدیکی معشوق آرامش مییابد. همچنین، بر اهمیت صداقت و شجاعت در عشق تأکید میکند و میگوید مردان واقعی باید در شرایط سخت همچون خلیل در برابر آتش بایستند. در نهایت، شاعر اشاره میکند که باید با شجاعت و مطمئن به عشق، به جلو رفت و به رویارویی با مشکلات عشق بپردازد.
هوش مصنوعی: در انتهای شب جدایی، روزی خواهد آمد که این شب به پایان برسد و آفتاب وصال دوباره از افق دیگری طلوع کند.
هوش مصنوعی: تو به خودت میرسی و من همچنان به وفاداریام ادامه میدهم، گویی که اسب زیباییات به ناگهان بر سر من میرسد.
هوش مصنوعی: ای سروِ باغِ جانم، به آرامی حرکت کن تا به گلستان بیایی؛ زیرا قد بلند تو باعث میشود که صنوبر نیز خم شود.
هوش مصنوعی: دل دردی که از تو دارم، درمانش چه فایده ای دارد؟ حتی مرهمی که ممکن است برای آن بگذارند، روح و جانم را از زخم هایت راحت تر نمی کند.
هوش مصنوعی: در عشق، یک مرد راستین باید مانند حضرت ابراهیم (خلیل) باشد و در زمان آزمایشها و سختیها، ثابت قدم و استوار بایستد.
هوش مصنوعی: در جایی که خطر و مشکلات به شدت پیش میآید، باید فردی قوی و شجاع وجود داشته باشد تا بتواند در برابر آنها بایستد.
هوش مصنوعی: ای کسی که بیدلیل به سختی و فشار دچار شدهای، وقتی به اوج برسی و خودت را در موقعیت بهتری ببینی، ممکن است مشکلات و سختیها دوباره به سراغت بیایند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یک ذره نور رویت گر ز آسمان برآید
افلاک درهم افتد خورشید بر سرآید
آخر چه طاقت آرد اندر دو کون هرگز
تا با فروغ رویت اندر برابر آید
یارب چه آفتابی کانجا که پرتو توست
[...]
چون بینم اینکه رویت در چشم دیگر آید
کز دیده های خود هم چشم مرا در آید
چون از حسد بمیرم آن دم که تو در آیی
چون جان عشقبازان با تو برابر آید
خام است کز تو جویم بر خود نوازشی را
[...]
از درد هجر جانا جانم به همیبرآید
ای جان تو برنیائی، باشد که دلبر آید
از آب دیدهٔ من تر شد زمین و گُل رُست
شاید کز آب دیده آن سرو در بر آید
بیمارم و ندارم درمان درد هجران
[...]
گفتم غمِ تو دارم گفتا غمَت سرآید
گفتم که ماهِ من شو گفتا اگر برآید
گفتم ز مِهروَرزان رسمِ وفا بیاموز
گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید
گفتم که بر خیالت راهِ نظر ببندم
[...]
با آفتاب رویت چون مه نمی برآید
زهره چه زهره دارد تا در برابر آید
از خاک رهگذارت دزدیده سرمه نوری
وز عین بی حیایی در دیده می درآید
آمد هزار ناوک ز آن غمزه بر دل من
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.