گنجور

 
خیالی بخارایی

اگر معارضه حُسن تو را به حور افتد

رخ تو بیند و از شرم در قصور افتد

تو آفتابی و فریاد مهر برخیزد

ز پرتو تو به هر خانه یی که نور افتد

گمان مبر که گذارم ز اختیار تو دست

کمند حلقهٔ زلفت مگر ضرور افتد

گذار رسم عداوت که از ستیزه گری

ز دل رقیب تو نزدیک شد که دور افتد

بلاکشی چو خیالی کجاست جز ایّوب

که در کشاکش محنت چنین صبور افتد