گنجور

 
خواجوی کرمانی

ساقی سیمبر بیار شراب

مطرب خوش نوا بساز رباب

مست عشقیم عیب ما مکنید

فاتقوا الله یا اولی الالباب

عقل چون دید اهل میکده را

گفت طوبی لهم و حسن مآب

بی گل روی او چرا یکدم

نشود چشم من تهی ز گلاب

همچو خالش که دید در بستان

باغبانی نشسته بر سر آب

چشم او جز بخواب نتوان دید

گرچه بی او خیال باشد خواب

لب و گفتار و زلف و عارض اوست

باده و شکّر و شب و مهتاب

همچو چشمش کسی نشان ندهد

جادوئی مست خفته در محراب

در غریبی شکسته شد خواجو

آن غریب شکسته را دریاب

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

هر سؤالی کز آن لب سیراب

دوش کردم همه بداد جواب

گفتمش جز شبت نشاید دید

گفت پیدا بشب بود مهتاب

گفتم از تو که برده دارد مهر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
ناصرخسرو

به چه ماند جهان مگر به سراب

سپس او تو چون دوی به شتاب؟

چون شدستند خلق غره بدو

همه خرد و بزرگ و کودک و شاب؟

زانکه مدهوش گشته‌اند همه

[...]

قطران تبریزی

لاله داری شکفته بر مهتاب

مشگ داری گرفته بر مه تاب

مشگ چون موی تو ندارد بوی

ماه چون روی تو ندارد تاب

پیل با عشق تو ندارد پای

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه