گنجور

 
خواجوی کرمانی

پندم بچه عقل می دهد پیر

بندم بچه جرم می نهد میر

کز حلقه ی زلف او دلم را

کس باز نیاورد بزنجیر

تدبیر چه سود از آنک نتوان

آزاد شدن ز بند تقدیر

ما بی رخ او و ناله ی زار

او با می لعل و نغمه ی زیر

در دیده کشم بجای مژگان

گر ز آنک ز شست او بود تیر

بسیار ورق که در خیالش

کردیم بخون دیده تحریر

از دست برون شدم چه درمان

وز پای درآمدم چه تدبیر

هر خواب که دوش دیده بودم

جز چشم تواش نبود تعبیر

تا وقت سحر نگر که خواجو

نالد همه شب چو مرغ شبگیر

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عین‌القضات همدانی

گفتم که پیامبری تو یا پیر

گفت او که دوئی ز راه برگیر

خاقانی

دل پردهٔ عشق توست برگیر

جان تحفهٔ وصل توست بپذیر

تن هم سگ کوی توست دانی

دانم که نیرزدت به زنجیر

گفتی که بجوی تا بیابی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از خاقانی
ظهیری سمرقندی

ای رای تو بر سپهر تدبیر

صورتگر آفتاب تقدیر

راز کره پیاز مانند

پیش دل تو برهنه چون سیر

اثیر اخسیکتی

خاتون زمان بدست شبگیر

برداشت ز چهره پرده قیر

شب کحل شد و چو مردم کهل

آمیخت سواد قیر با شیر

نور رخ یوسف سماوی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه