عیبم مکن امروز که دستار ندارم
فرداست که خرقه گرو باده گذارم
ای آن که به حنجر کشیم خنجر بیداد
تا لب به لب من ننهی جان نسپارم
با قامت شمشاد تو هم بانگ تذورم
با عارض بستان تو هم صوت هزارم
جز ما نتوان گفت که خورشید ببیند
تا دیده مرا هست به روی تو گمارم
خون در غم عشق تو، بدان مرتبه خوردم
کز مردمک دیده بجز خون نفشارم
مانند دل گمشده خویشتن ای دوست
در زلف تو عمری است که من طعمه مارم
نتوان کنم از خون جگر، شرح غم هجر
هر نامه که من سوی تو، با گریه نگارم
جان در کفم از بهر نثار است و دریغا
افسر، نبود لایق دلدار نثارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از مجلستان هرگز بیرون نگذارم
وز جان و دل ودیده گرامیتر دارم
بر فرق شما آب گل سوری بارم
با جام چو آبی به هم اندر بگسارم
گفتم بشمارم سر یک حلقه زلفش
تابو که به تفصیل سر جمله بر آرم
خندید به من بر سر زلفینک مشگین
یک پیچ بپیچید و غلط کرد شمارم
بر من نظری کن، که منت عاشق زارم
دلدار و دلارام به غیر از تو ندارم
تا خار غم عشق تو در پای دلم شد
بیروی تو گلهای چمن خار شمارم
نی طاقت آن تا ز غمت صبر توان کرد
[...]
بی دوست من از باغ ارم یاد نیارم
ور جنت فردوس بود، دوست ندارم
از دست رقیبان نروم، ور برود سر
من خاک در دوست به دشمن نگذارم
پرورده به خون جگرش بودم و چون اشک
[...]
گر جان ز من دلشده خواهی بسپارم
ور دیده روشن طلبی در نظر آرم
رانی ز در خویشم و صد عذر بیاری
سوگند به باری که من این در نگذارم
گر چشم ترا بار کشی روی نمودست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.