بهر دنیا بودنت غمگین زنادانی بود
خط بطلان تو چین بر لوح پیشانی بود
از گداز تن چه اندیشی اگر جان پروری
پاس تن مانند شمع تدشمن جانی بود
هر که دانشور بود دانا نداند خویش را
دعوی دانایی مردم ز نادانی بود
از غرور تو به عاصی تر شوند اهل ریا
دامن زاهد، تر از اشک پشیمانی بود
تا گشاید لب به رنگ غنچه رسوا می شود
بر دل هر کس که جویا زخم پنهانی بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به نوعی به تفکر عمیق درباره وجود انسان و اندیشههای او اشاره دارد. شاعر به بیان این نکته میپردازد که بودن در این دنیا میتواند حزنانگیز باشد و برخی از افکار و احساسات انسانها، مانند غرور و ادعای دانایی، میتواند منجر به نادانی و ریاکاری شود. او همچنین به این موضوع میپردازد که زیبایی ظاهری و گفتار ممکن است نتواند احساسات واقعی را پنهان کند و در نهایت، هرکس در جستجوی حقیقت، دردها و زخمهای پنهانی را تجربه میکند. در کل، صحبت از عمق وجود انسان و تناقضاتی که در آن نهفته است، در این شعر به خوبی مطرح شده است.
هوش مصنوعی: برای زندگی در این دنیا، غمگین نباش، زیرا زندگیات نباید به حزن و اندوه گذرد. تو میتوانی بر سرنوشت خود تأثیر بگذاری و آن را به شکلی زیبا و مثبت رقم بزنی.
هوش مصنوعی: اگر به جسم و تن خود اهمیت میدهی، بدان که جان و روح تو مسئولیت بیشتری دارند و اگر روحی در پس این جسم وجود نداشته باشد، همچون شمعی خواهد بود که در حال سوختن و از بین رفتن است.
هوش مصنوعی: هر کسی که دانا و با دانش باشد، خودش را عالم نمیداند. ادعای آگاهی دیگران، از نادانی آنها نشأت میگیرد.
هوش مصنوعی: از غرور تو، افرادی که به ظاهرسازی و ریا گری مشغولند، به گناهکارتر خواهند شد و دامن زاهدان نیز از اشک پشیمانی، تر و آغشته خواهد شد.
هوش مصنوعی: هرگاه که کسی زبان به صحبت بگشاید و احساسات خود را ابراز کند، این کار میتواند پرده از راز دل دیگران بردارد و دردهای نهفتهای را آشکار کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای خوشا دل کاندر او از عشق تو جانی بود
شادمان جانی که او را چون تو جانانی بود
خرم آن خانه که باشد چون تو مهمانی در او
مقبل آن کشور که او را چون تو سلطانی بود
زنده چون باشد دلی کز عشق تو بویی نیافت؟
[...]
جان شیرین گر قبول چون تو جانانی بود
کی به جانی باز ماند، هر که را جانی بود؟
آب چشم و جان شیرین را کجا دارد دریغ
هر که او را چون خیال دوست مهمانی بود؟
از خیال غمزه غماز کافر کیش او
[...]
در ازل هر کو به فیضِ دولت ارزانی بُوَد
تا ابد جامِ مرادش همدمِ جانی بُوَد
من همان ساعت که از مِی خواستم شد توبه کار
گفتم این شاخ ار دهد باری، پشیمانی بُوَد
خود گرفتم کَافکَنَم سجاده چون سوسن به دوش
[...]
هر که را دل مبتلای چون تو جانانی بود
هم فدا سازد گرش هر مو بتن جانی بود
چون خیال آرم کشیدن آن تن نازک ببر
منکه هر سو کرده سر از سینه پیکانی بود
ای مسلمانان چه خوانیدم به مسجد چون به دیر
[...]
ایشه خوبان که ملک حسنت ارزانی بود
ناز پنهان تو با من خیر پنهانی بود
دل از آن سیب ذقن پر قطره خون چون انار
به که درج لعل پر یاقوت رمانی بود
من که روی از هر دو عالم در تو بت آورده ام
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.