گنجور

 
جویای تبریزی

من که در سیر گلم بیخودی مل باشد

می و پیمانه ام از بوی گل و گل باشد

خودنما گشته سر زلف تو از هر سر موی

لازم طول امل عرض تجمل باشد

با دل سوخته ام گرمی سرشار مکن

که علاجش به تباشیر تغافل باشد

دور از آن زلف دلم بسکه پریشان حالست

آه آشفته من سایهٔ سنبل باشد

هر که در بحر تمنای تو افتد چون موج

دست و پا بازند اگر کوه تحمل باشد

می کشد آخر کارش به پریشانحالی

غنچه سان دل ز چه در بند تمول باشد

کی به طوفان حوادث روم از جا جویا

لنگر زورق دل بار تحمل باشد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سعدی

سخن گفته دگر باز نیاید به دهن

اول اندیشه کند مرد که عاقل باشد

تا زمانی دگر اندیشه نباید کردن

که چرا گفتم و اندیشهٔ باطل باشد

جهان ملک خاتون

هر که را مهر رخ خوب تو در دل باشد

گر بود غافل از آن وجه نه عاقل باشد

هر که در سلسله ی زلف تو ای جان و جهان

درنیاویخت توان گفت که غافل باشد

گرنه خون جگر از دیده خورم در غم تو

[...]

صائب تبریزی

دل ازان دورتر افتاده که واصل باشد

یار وحشی تر ازان است که در دل باشد

چهره لیلی اگر پرده شرمی دارد

چه ضرورست که زندانی محمل باشد؟

عشق در وصل همان پرده نشین ادب است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه