دل که در او سوز عشق راه ندارد
روشنیی از چراغ آه ندارد
خانه به دوش فنا به رنگ حباب است
هر که عنان نفس نگاه ندارد
هست دلم راز پهلوی زر داغت
دولت نقدی که پادشاه ندارد
گوهر آن گوشواره مهر فروغ است
روشنی این ستاره ماه ندارد
هست مرا عالمی ز ضعف که در وی
کاه ربا زور جذب کاه ندارد
نالهٔ من چون جرس شکافت فلک را
هیچ اثر در دل تو آه ندارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به ابراز عشق و دردهای عاطفی خود میپردازد. او احساس میکند که دلش در سوز عشق نمیسوزد و امید و نور از آن رخت بربسته است. دنیا را به منزلی تشبیه میکند که به سرعت در حال نابودی است و هر کس که نتواند نفسش را کنترل کند، در خطر است. دل شاعر دارای رازی است که ارزش آن را نمیتواند به کسی بگوید و ثروت واقعی را بیارزش میداند. همچنین، گوهر عشق را به ستارهای میماند که نورش را از دست داده است. او از ضعف و ناتوانی خود شکایت میکند و بیان میکند که نالهاش در دل معشوق اثر نمیگذارد. این شعر در مجموع غم و اندوه ناشی از عشق و فقدان را نمایان میکند.
هوش مصنوعی: دل در جایی که عشق آتش میزند، جایی برای آرامش و سکون ندارد و مثل اینکه آتش اشک و حسرت، هیچ نوری برای روشنایی نمیآورد.
هوش مصنوعی: زندگی همچون حبابی ناپایدار و زودگذر است و هر کس که نتواند برخواستههای درونی خود کنترل داشته باشد، در این دنیا دچار سردرگمی و نابودی خواهد شد.
هوش مصنوعی: دل من پر از راز و رمزهایی است که مانند زر داغی در دست دارد. این ثروت و قدرتی که در اختیار دارم، به اندازهای ارزشمند است که حتی پادشاه هم از آن بیبهره است.
هوش مصنوعی: این گوشواره از جواهرات عشق ساخته شده است و نور آن به اندازهای درخشان است که حتی نور این ستاره نیز نمیتواند با آن رقابت کند.
هوش مصنوعی: وجود من مملو از ضعفی است که در آن، حتی کاه نرم هم نمیتواند به خود جذب کند.
هوش مصنوعی: نالهٔ من مانند صدای زنگ، آسمان را میشکافد، اما هیچ تاثیری در دل تو ندارد و آهی از تو برنمیخیزد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چشم تو کو جز دل سیاه ندارد
دل برد از مردم و نگاه ندارد
بی رخت ای آفتاب پرتو رویت
روز منست آن شبی که ماه ندارد
با همه ینبوع نور چشمه خورشید
[...]
آنچه تو داری به حُسن، ماه ندارد
جاه و جمالِ تو پادشاه ندارد
جانِبِ دلها نگاه دار که سلطان
مُلک نگیرد اگر سپاه ندارد
عاشقِ خود گر کنی به جرمِ محبت
[...]
روشنیِ طلعتِ تو ماه ندارد
پیشِ تو گُل، رونقِ گیاه ندارد
گوشهٔ ابرویِ توست منزلِ جانم
خوشتر از این گوشه، پادْشاه ندارد
تا چه کُنَد با رخِ تو دودِ دلِ من
[...]
جز خم زلفت دلم پناه ندارد
جانب دلها چرا نگاه ندارد
کیست که از تاب آن دو سنبل مشکین
همچو بنفشه قد دوتاه ندارد
مردمی کن که پیش چشم سیاهت
[...]
روشنی طلعت تو ماه ندارد
پیش تو گل رونق گیاه ندارد
زینت چتر قطیفه ماه ندارد
افسر خور شوکت کلاه ندارد
نی من تنها شدم ز شده پریشان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.