گنجور

 
جیحون یزدی

هر شبی کآن پسر از مهر به تمکین من است

سرو در بستر و خورشید به بالین من است

هر که دید اشک مرا خواست ببیند رخ او

ماه را بین که غرامت‌کش پروین من است

عشقبازی به خم طُرّهٔ سیمین‌ذقنان

گرچه کفر است ولیکن چه کنم دین من است

تا فتاده است مرا از لب تو شور به سر

همه جا وصف سخن گفتن شیرین من است

حور طوبی قد اگر خواندمت ای شوخ مرنج

این قصور از طرف پستی تخمین من است

دزد اگر زلف تو و حاکم اگر مفتی شهر

آنچه مانَد به کمند این دل مسکین من است

نه عجب خواست ز جیحون غزل ار مجدالملک

که خداوند سخن خامهٔ مشکین من است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حافظ

روزگاریست که سودایِ بتان دینِ من است

غمِ این کار نشاطِ دلِ غمگینِ من است

دیدنِ رویِ تو را دیدهٔ جان بین باید

وین کجا مرتبهٔ چشمِ جهان بینِ من است؟

یارِ من باش که زیبِ فلک و زینتِ دهر

[...]

صائب تبریزی

نفس سوخته شمع سر بالین من است

مهر خاموشی من جام جهان بین من است

تیغ چون بید ز جان سختی من می لرزد

موج بی بال وپر از لنگر تمکین من است

بر دلم گرد یتیمی چو گهر نیست گران

[...]

قصاب کاشانی

پیش شمشیر تو تسلیم شدن دین من است

در سر کوی تو قربان شدن آیین من است

به فلاطون پی تعظیم فرو نارم سر

خشت بالای خم میکده بالین من است

بیستون را به فلاخن نهم از قدرت عشق

[...]

سعیدا

شادی هر دو جهان از دل غمگین من است

صاف تر ز آینهٔ مهر فلک، کین من است

برهمن، صورت آن بت که تواش می جویی

معنیش نقش خیال دل سنگین من است

دو جهان یک قدح آب نماید به نظر

[...]

میرزا حبیب خراسانی

بندگی بر در مردان خدا دین من است

خاک راه همه عالم شدن آئین من است

توتیائی است عجب خاک ره اهل نظر

که در او روشنی چشم جهان بین من است

گر بسگبانی ایندر بپذیرند مرا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه