گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

بندگی بر در مردان خدا دین من است

خاک راه همه عالم شدن آئین من است

توتیائی است عجب خاک ره اهل نظر

که در او روشنی چشم جهان بین من است

گر بسگبانی ایندر بپذیرند مرا

بندگان ره حق، غایت تمکین من است

من همان بنده هر دشمن دیرین خودم

شیخ این شهر اگر دشمن دیرین من است

همه شب خفته ام و چشم عنایت بیدار

پاس لطفش نگران بر سر بالین من است

خنگ تسلیم و رضا گر بودم زیر رکاب

اطلس چرخ نهم غاشیه برزین من است

جام کیخسرو و آئینه اسکندر اگر

دیده باشی، بمثل جام سفالین من است

من بدل کین کسم نیست بگو رو خوشباش

زاهد ار روز و شب اندر بدلش کین من است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حافظ

روزگاریست که سودایِ بتان دینِ من است

غمِ این کار نشاطِ دلِ غمگینِ من است

دیدنِ رویِ تو را دیدهٔ جان بین باید

وین کجا مرتبهٔ چشمِ جهان بینِ من است؟

یارِ من باش که زیبِ فلک و زینتِ دهر

[...]

صائب تبریزی

نفس سوخته شمع سر بالین من است

مهر خاموشی من جام جهان بین من است

تیغ چون بید ز جان سختی من می لرزد

موج بی بال وپر از لنگر تمکین من است

بر دلم گرد یتیمی چو گهر نیست گران

[...]

قصاب کاشانی

پیش شمشیر تو تسلیم شدن دین من است

در سر کوی تو قربان شدن آیین من است

به فلاطون پی تعظیم فرو نارم سر

خشت بالای خم میکده بالین من است

بیستون را به فلاخن نهم از قدرت عشق

[...]

سعیدا

شادی هر دو جهان از دل غمگین من است

صاف تر ز آینهٔ مهر فلک، کین من است

برهمن، صورت آن بت که تواش می جویی

معنیش نقش خیال دل سنگین من است

دو جهان یک قدح آب نماید به نظر

[...]

جیحون یزدی

هر شبی کآن پسر از مهر به تمکین من است

سرو در بستر و خورشید به بالین من است

هر که دید اشک مرا خواست ببیند رخ او

ماه را بین که غرامت‌کش پروین من است

عشقبازی به خم طُرّهٔ سیمین‌ذقنان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه