بندگی بر در مردان خدا دین من است
خاک راه همه عالم شدن آئین من است
توتیائی است عجب خاک ره اهل نظر
که در او روشنی چشم جهان بین من است
گر بسگبانی ایندر بپذیرند مرا
بندگان ره حق، غایت تمکین من است
من همان بنده هر دشمن دیرین خودم
شیخ این شهر اگر دشمن دیرین من است
همه شب خفته ام و چشم عنایت بیدار
پاس لطفش نگران بر سر بالین من است
خنگ تسلیم و رضا گر بودم زیر رکاب
اطلس چرخ نهم غاشیه برزین من است
جام کیخسرو و آئینه اسکندر اگر
دیده باشی، بمثل جام سفالین من است
من بدل کین کسم نیست بگو رو خوشباش
زاهد ار روز و شب اندر بدلش کین من است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره حالت بندگی و عشق به خدا و روحانیون است. شاعر بیان میکند که بندگی او در درگاه خداوند و پیروان راستین اوست و اینکه ارزش خاکی که در راه این بزرگواران قرار دارد، بینظیر است. او به تمکین و تسلیم در برابر حق اشاره میکند و میگوید که حتی اگر خصم خود باشد، باز هم بندگی او را برمیگزیند. در نهایت، شاعر بر این نکته تأکید دارد که اگرچه ممکن است زاهدان نسبت به او بدبین باشند، او کینهورزی را نمیپذیرد و به عشق و بندگی ادامه میدهد.
هوش مصنوعی: خدمتگزاری و بندگی در کنار مردان خدا، راه و رسم زندگی من است و مقصد من این است که خود را خاکِ پای همه انسانها قرار دهم.
هوش مصنوعی: غبار پای اهل نظر عجیب است؛ زیرا در همین خاک، روشنی چشم من و بینش جهانیام نهفته است.
هوش مصنوعی: اگر به عنوان یک نگهبان بپذیرند، برای من بندگان خداوند در مسیر حقیقت، اوج تسلیم و اطاعت من خواهد بود.
هوش مصنوعی: من همچنان بنده و خادم دشمن قدیمیام هستم، حتی اگر آن دشمن همین شیخ این شهر باشد.
هوش مصنوعی: تمام شب در خواب به سر میبرم و چشمی که به من لطف دارد، بیدار است و با نگرانی بر بالین من نظارت میکند.
هوش مصنوعی: اگر من هم مانند افراد نادان تسلیم و راضی بودم، زیر چرخ افراشته آسمان، دیگران بر من حکومت میکردند و من به خاکی سر فرود میآوردم.
هوش مصنوعی: اگر جام کیخسرو و آینه اسکندر را دیده باشی، باید بگم که برای من مانند یک جام سفالی است.
هوش مصنوعی: من کسی نیستم که برای کسی کینه به دل بگیرم. به زاهد بگو که با خوشحالی زندگی کند، حتی اگر روز و شب به خاطر کینه من بگذرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
روزگاریست که سودایِ بتان دینِ من است
غمِ این کار نشاطِ دلِ غمگینِ من است
دیدنِ رویِ تو را دیدهٔ جان بین باید
وین کجا مرتبهٔ چشمِ جهان بینِ من است؟
یارِ من باش که زیبِ فلک و زینتِ دهر
[...]
نفس سوخته شمع سر بالین من است
مهر خاموشی من جام جهان بین من است
تیغ چون بید ز جان سختی من می لرزد
موج بی بال وپر از لنگر تمکین من است
بر دلم گرد یتیمی چو گهر نیست گران
[...]
پیش شمشیر تو تسلیم شدن دین من است
در سر کوی تو قربان شدن آیین من است
به فلاطون پی تعظیم فرو نارم سر
خشت بالای خم میکده بالین من است
بیستون را به فلاخن نهم از قدرت عشق
[...]
شادی هر دو جهان از دل غمگین من است
صاف تر ز آینهٔ مهر فلک، کین من است
برهمن، صورت آن بت که تواش می جویی
معنیش نقش خیال دل سنگین من است
دو جهان یک قدح آب نماید به نظر
[...]
هر شبی کآن پسر از مهر به تمکین من است
سرو در بستر و خورشید به بالین من است
هر که دید اشک مرا خواست ببیند رخ او
ماه را بین که غرامتکش پروین من است
عشقبازی به خم طُرّهٔ سیمینذقنان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.