گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جامی

می زد صفیر شوق خزان دیده بلبلی

می رفت در حقیقت حالش تاملی

گفتا ز سر ناله من آگهی نیافت

جز بلبلی که داد ز کف دامن گلی

با لطف قد و نکهت زلفت نیافتیم

بر طرف جوی سروی و در باغ سنبلی

گشتم چو خاک پست و نکردی چو آفتاب

هرگز ز اوج طارم عزت تنزلی

آمد علاج علت دل بوسه ای ز تو

ای وای اگر کند لب لعلت تعللی

چیزی به جز خیال ز من در میان نماند

تا دارم از میان تو با خود تخیلی

خم گشت پشت طاقت جامی ز بار دل

بیچاره عاشقی که ندارد تحملی