گنجور

 
جامی

نه غزالی که سرایم به خیالش غزلی

یا زنم از رخ خورشید مثالش مثلی

نه کریمی که کنم فکر مدیحش چو فتد

ز آفت دهر در ارکان معیشت خللی

نه فصیحی که به برهان سخن های لطیف

باشدش قوت بحثی و مجال جدلی

طی شد اسباب سخن ساقی گلچهره کجاست

که می لعل بود آنچه ندارد بدلی

می خور و روی نکو بین که ملایک نکنند

ثبت در نامه اعمال تو به زین عملی

جیب خاص است که گنج گهر اخلاص است

نیست این در ثمین در بغل هر دغلی

جامی از عشق مگو نکته به زاهد که بود

هر محل را سخنی هر سخنی را محلی