گنجور

 
جامی

زهی دور زلفت به هر چین دلی

ز هر عقده ای عقل را مشکلی

حدیث لبت نقل هر مجلسی

فروغ رخت شمع هر محفلی

وصال تو مقصود هر طالبی

قبول تو اقبال هر مقبلی

حریم درت دارد آن منزلت

که باشد حرم در رهش منزلی

به دریوزه وصل چشمم ز اشک

روان کرده هر گوشه ای سایلی

ازان خشک مانده ست زاهد چنین

که دارد ز بحر غمت ساحلی

به علم نظر کوش جامی که نیست

ز تحصیل علم دگر حاصلی