مرا بر دل است از تو چون کوه باری
وز آن کوه چشمم بود چشمه ساری
وز آن چشمه سار است هر دم دمیده
ز خون جگر گرد من لاله زاری
چه باشد که روزی به عزم تماشا
فتد سوی این لاله زارت گذاری
نروبم رهت را به مژگان که ترسم
نشیند به دامان پاکت غباری
خوشا آنکه تو جان و من بوسه خواهم
تو نی گوییم در جواب و من آری
ز راه کرم پای بر دیده ام نه
که دارم به ره دیده اشکباری
به مرهم مداوا مکن زخم جامی
که باشد ز تیغ تواش یادگاری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به احساس عمیق عشق و درد جدایی اشاره دارد. شاعر از کوه باری که بر دلش نشسته و چشمه ساری که از آن میجوشد، سخن میگوید که نماد احساسات اوست. لالهزار گرداگردش نمایانگر زخمهای عاطفی اوست. او امیدوار است روزی به تماشای این لالهزار برود و از ترس اینکه مبادا غباری بر دامن معشوق بنشیند، نگران است. آرزوی او بوسهای از معشوق است و عشقش همچنان او را به سمت او میکشاند. در نهایت، از زخمهای عشق و یادگاریهایی که از آن بر جا مانده، سخن میگوید و درخواست میکند که زخمهایش با مرهمی تسکین یابد.
هوش مصنوعی: در دل من احساسی عمیق از محبت به تو وجود دارد، مانند کوهی که بارانی بر روی آن میبارد. از این کوه، چشمهای گوارا و زلال برای چشمهایم ترشح میشود.
هوش مصنوعی: از آن چشمهی ساری که هر لحظه از خون دل من جاریست، دور و برم پر از گلهای لاله است.
هوش مصنوعی: شاید روزی به قصد تماشا به این گلزار زیبا بیایی.
هوش مصنوعی: چشمهای من به راهت را با دقت مینگرد، چرا که میترسم دامن پاکت به گرد و غباری آلوده شود.
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که تو روح او هستی و او از تو تنها بوسه میخواهد. اما تو در جوابش چیزی نمیگویی و او فقط میگوید "بله".
هوش مصنوعی: به خاطر لطف و محبتش، من ایستادهام و او را مینگرم، نه اینکه بخواهم با اشک و غم بر او بنازم.
هوش مصنوعی: زخمهایی که بر دل دارم از یاد تو بر جا ماندهاند، مانند نشانهای از تیغی که به جانم زدهای. بنابراین، جراحتهایم را با همین یاد تو درمان نکن.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چه نیکو سخن گفت یاری به یاری
که تا کی کشم از خُسُر ذل و خواری
دل من همی جست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ باری
بتی چون بهاری به دست من آمد
[...]
ایا دیده تا روز شبهای تاری
بر این تخت سخت این مدور عماری
بیندیش نیکو که چون بیگناهی
به بند گران بسته اندر حصاری
تو را شست هفتاد من بند بینم
[...]
بتی را که بودم بدو روزگاری
جدا دارد از من بد آموزگاری
نداند غم و درد هجران یاران
جز آن کازموده است هجران یاری
اگر هرکسی طاقت هجر دارد
[...]
ز فردوس با زینت آمد بهاری
چو زیبا عروسی و تازه نگاری
بگسترده بر کوه و بر دشت فرشی
کش از سبزه پو دست وز لاله تاری
به گوهر بپیراست هر بوستانی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.