گنجور

 
جامی

ای مرغ سحر چند کنی ناله و زاری

از درد که می نالی و اندوه که داری

گر هست تو را شوق گلی خیز چو بلبل

بگذر به تماشاگه گل های بهاری

چون فاخته گر شیفته سرو روانی

اینجا چه کنی طرف چمن را چه گذاری

نی نی غلطم هست تو را نیز غم و درد

زان مه که چو گل بهر سفر بست عماری

غم نامه هجران به پر و بال تو بستم

زنهار که آن را به سگانش بسپاری

من نیز چو تو سوخته داغ فراقم

خواهم که چو آنجا برسی یاد من آری

گر قصه جامی ز تو پرسد خبرش ده

کافتاده ز هجر تو به صد محنت و خواری

دارد به رهت دیده امید که روزی

باز آیی و بر وی نظر لطف گماری

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
فرخی سیستانی

ای باد بهاری خبر از یار چه داری

پیغام گل سرخ سوی باده کی آری

هم ز اول روز از تو همی بوی خوش آید

گویی همه شب سوخته ای عود قماری

زلف بت من داشته ای دوش در آغوش

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
قطران تبریزی

ای آنکه تو بر ساعد اقبال سواری

ای آنکه تو بر مرکب فرهنگ سواری

آرام دل شهری و کام دل شاهی

خورشید بزرگانی و امید تباری

نام تو جوانشیر نه بیهوده نهادند

[...]

مسعود سعد سلمان

گرد باد خزان کرد به ما به رحیل آری

وز لشکر نوروز برآورد دماری

دارم چو تو بت روی و دلارام نگاری

سازم ز جمال تو من امروز بهاری

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سنایی

با چشم چو بحرم ز گهر خنده نگاری

با عیش چو زهرم به شکر بوسه شکاری

برگرد بناگوش چو عاجش خط مشکین

چون دای رخ کز شب بکشی گرد نهاری

خورشید نماینده بتی ماه جبینی

[...]

مولانا

ای جان گذرکرده از این گنبد ناری

در سلطنت فقر و فنا کار تو داری

ای رخت کشیده به نهان خانه بینش

وی کشته وجود همه و خویش به زاری

پوشیده قباهای صفت‌های مقدس

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه