به روی من از لطف بگشا دری
مرا زین درم بر در دیگری
سرم را مکن ز آستانت جدا
که با آستان تو دارم سری
ز مسکینیم نیست جا پیش تو
ز من هیچ جا نیست مسکین تری
شد افزون ز افسون تو سوز دل
دمیدی دمی شعله زد اخگری
ندارد فروغ رخت آفتاب
چو مه نیست تابنده هر اختری
بریدی به آن غمزه پیوند وصل
زدی بر رگ جان مرا نشتری
ز میگون لبت دور جامی مدام
ز خون جگر می کشد ساغری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خرد چشم جان است چون بنگری
تو بیچشم شادان جهان نسپری
فروزندهٔ شمسهٔ خاوری
برآرندهٔ طاق نیلوفری
ببرد از همه گوی پیغمبری
که با او کسی را نبد برتری
چنین خواندم امروز در دفتری
که زندهست جمشید را دختری
بود سالیان هفتصد هشتصد
که تا اوست محبوس در منظری
هنوز اندر آن خانهٔ گبرکان
[...]
نبرد یلان را تو اندر خوری
تو از سام و گرشسب افزون تری
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.