گنجور

 
جامی

بیا جانا دل پر درد من بین

سرشک گرم و آه سرد من بین

غم مهجوری و بار صبوری

همه بر جان غم پرورد من بین

چو جان ازگرد تن دامن فشاند

به دامانت نشسته گرد من بین

تنم را سیل اشک آورد سویت

خس و خاشاک آب آورد من بین

مگو رنگی ندارد جامی از عشق

سرشک سرخ و روی زرد من بین