گنجور

 
جامی

ای خاک نعل توسن تو تاج سرکشان

دیوانه جمال تو خیل پریوشان

خواهند سرو و گل که به راهت شوند خاک

روی که گشت باغ روی مست و سرخوشان

دی می شدی سواره و من بوسه می زدم

هر جا ز نعل اسب تو می یافتم نشان

مردم ز شوق آن لب میگون خدای را

کز جام نیم خورد خودم جرعه ای چشان

روبد ره تو سنبل مشکین چو بگذری

بر طرف باغ زلف معنبر به پاکشان

بستی نقاب و صولت صبرم فرو شکست

بنمای روی و شعله شوقم فرونشان

جامی که مرد تشنه لب از شوق لعل تو

می نوش و جرعه ای دو سه بر خاک او فشان