نه زهد آید مرا مانع ز بزم عشرت اندیشان
غم خود دور می دارم ز بزم عشرت ایشان
به جایی کاطلس شاهان نشاید فرش ره حاشا
که راه قرب یابد دلق گردآلود درویشان
مباش آن شوخ گو شرمنده ز آیین جفا کوشی
که نبود شیوه آزار در دین وفاکیشان
نه اندیشم دعایی غیر ازین کان شاه خوبان را
مبادا هیچ گه آسیبی از کید بداندیشان
مرا پیوند خویشی بود با صبر و خرد لیکن
دلم تا آشنای عشق شد بگسستم از خویشان
ز راه دل رسد اشک جگرگون دیده ما را
بلی این خانه را می آید آب تیره از پیشان
چو آید دور جامی جام گلگون دیگری را ده
بود خونابه دل بس می لعل جگرریشان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بیندیش ای پسر از آفت چشم بداندیشان
بپوشان روی خوب خویش از چشم بد ایشان
به حال زار من گاهی نگاهی باز خوش باشد
که خوش باشد نگاهی گاهی از شاهان به درویشان
وفا ورزیدم و آن را هنر پنداشتم عمری
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.