گنجور

 
جامی

بیا ای ساقی مهوش بده جام می رخشان

به روی شاه ابوالقاسم معزالدوله بابرخان

شهنشاه فلک مسند که زد از دولت سرمد

قدم بر تارک فرقد علم بر طارم کیوان

رخش آیینه دل‌ها لبش حلال مشکل‌ها

کفش دریا و ساحلها ز موجش قلزم احسان

ز باغ جاه او برگی ست این زنگارگون گلشن

ز قصر قدر او خشتی ست این فیروزه رنگ ایوان

چو دارد خلق درویشانه با آیین سلطانی

گدای حضرت اویند اگر درویش اگر سلطان

تمنای کمال مدحتش کردم خرد گفتا

منه پای امل زین بیش بیرون از حد امکان

ز نظم دلکش جامی سرود بزم او بادا

نوای عشرت باقی نوید عیش جاویدان

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

سپهسالار لشکرشان یکی لشکر کاری

شکسته شد از و لشکر ولیکن لشکر ایشان

فرخی سیستانی

چه روز افزون و عالی دولتست این دولت سلطان

که روز افزون بدو گشته ست ملک و ملت و ایمان

بدین دولت زیادت شد به اسلام اندرون قوت

بدین دولت پدید آمد به تعطیل اندرون نقصان

بدین دولت جهان خالی شد از کفران و ازبدعت

[...]

عسجدی

خجسته دولت عالی همین کرد ای ملک پیمان

که فتحی نو دهد هر روز از یک گوشه کیهان

فرود آرد سپاهت را به گرد کشور عاصی

برآرد گرد از آن کشور بسوی گنبد گردان

برانگیزد ز شادروان سپاه پادشاهی را

[...]

ناصرخسرو

چه گوئی؟ ای شده زین گوی گردان پشت تو چوگان

به دست سالیان شسته زمان از موی تو قطران

ز قول رفته و مانده چه بر خواندی و چه شنودی؟

چه گفتند این و آن هر دو؟ چه چیز است این، چه چیز است آن؟

گر این نزدیک را گوئی و آن مر دور را گوئی

[...]

منوچهری

چو رستم گشت در کوشش، چو حاتم گشت در بخشش

چو لقمان گشت در حکمت، چو سلمان گشت در عرفان

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه