بس که شبها دور ازان گل خاک بر سر میکنم
همچو سبزه صبحدم از خاک سر بر میکنم
در چمن میافتم از شوق رخش در پای گل
دامن گل را ز خوناب جگر تر میکنم
چون نمیبینم قدش را در چمن بر یاد او
میروم نظاره سرو و صنوبر میکنم
بستهام با آنکه اهل ملتم دل در بتان
گرچه از خیل خلیلم کار آزر میکنم
درد عشقت ساخت روی خاکساران را چو زر
یعنی اکسیر وجودم خاک را زر میکنم
چون تو پیش آیی زبان را قوت تقریر نیست
گرچه هردم صد سخن با خود مقرر میکنم
میدهی عشوه که جامی خاصه من آن توام
سادگی بین کین سخن را از تو باور میکنم!
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر بیان میکند که در شبها به یاد محبوبش غمگین و خاک بر سر میریزد، همانند سبزهای که صبح از خاک سر بر میآورد. او از شوق دیدن محبوبش در چمن میافتد و دامن گل را با خون دلش تر میکند. وقتی قد محبوبش را نمیبیند، به تماشای دیگر درختان میرود. عشقش به محبوب باعث شده که او به رغم فاصلهاش از ملت خود، دل به بتها بسپارد. او میگوید که عشق به محبوبش همچون اکسیر، او را از خاک به طلا تبدیل کرده و وقتی محبوبش نزدیک میشود، به شدت تحت تأثیر قرار میگیرد و زبانش هم گنگ میشود. او میگوید هرچند که با خود سخنها میگوید، وقتی محبوبش ظاهر میشود، نمیتواند حرف بزند. در انتها، به لحظهای اشاره میکند که محبوبش برایش عشوه میریزد و او از سادگیاش این سخن را باور میکند.
هوش مصنوعی: به خاطر دوری از آن گل، در شبها بر سر خاک میریزم و مثل سبزهای که در صبح، از خاک بیرون میآید، من هم دوباره از این خاک بلند میشوم.
هوش مصنوعی: من از شدت شوق به زیبایی او در میان چمن به زمین میافتم و به هنگام سرزدن به گل، دامن گل را از اشکهای دل خود مرطوب میکنم.
هوش مصنوعی: وقتی که قد او را در چمن نمیبینم، به یادش میروم و به تماشای سرو و صنوبرها میپردازم.
هوش مصنوعی: من با وجود اینکه اهل ملتم، دل به بتها نمیزنم و با این حال، در کار آزر تلاش میکنم.
هوش مصنوعی: درد عشق تو، حالت خاکی و فروتنانه من را به مانند طلا ارزشمند کرده است. به عبارتی، وجود من را از خاک به طلا تبدیل میکند.
هوش مصنوعی: وقتی تو نزدیک میشوی، دیگر نمیتوانم درست سخن بگویم، هرچند که همیشه با خودم هزاران حرف آماده کردهام.
هوش مصنوعی: تو با ناز و عشوه خود مرا جذب میکنی و به خاطر سادگیام، این حرفهایت را که مخصوص خودت است، حقیقت میپندارم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بس که یاد آن لب و دندان چون دُر میکنم
دامن از اشک چو مروارید تر پُر میکنم
سالها سودای ابروی تو در سر داشتم
بار دیگر آن خیال کج تصور میکنم
از وجودم تا عدم مویی نماند در میان
[...]
چون دف تر ناله از بیداد کمتر میکنم
میکشم جور و تغافل در برابر میکنم
سرنوشتم گر شهادت نیست در کویت چرا
بوی خون میآید از خاکی که بر سر میکنم
بس که هردم میرسد فوج بلایی بر سرم
[...]
در ریاضِ آفرینش صد دل بیبرگ را
با تهیدستی رعایت چون صنوبر میکنم
بر دل من کلفتی از درد و داغ عشق نیست
بستر و بالین ز آتش چون سمندر میکنم
خوار میگردند دنیا دوستان در چشم من
[...]
در وفا، انکار آن شوخ ستمگر می کنم
آنچه از بی رحمی اش گویند، باور می کنم
چرخ می خندد ز روی شادمانی تا سحر
شام غم چون گریه از بیداد اختر می کنم
دل تسلی نیست در ماتمسرای فوت وقت
[...]
شمعسان چشمی کز اشک آتشین تر میکنم
گردن مینا به دستم می به ساغر میکنم
شعلهها را سیر خاکستر عروجی دیگر است
جمله پروازم اگر سر در ته پر میکنم
گر بخوانم قصهٔ عیش تهی از خود شدن
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.