گنجور

 
بیدل دهلوی

شمع‌سان چشمی ‌کز اشکِ آتشین تر می‌کنم

گردن مینا به دستم مِی به ساغر می‌کنم

شعله‌ها را سِیر خاکستر عروجی دیگر است

جمله پروازم اگر سر در تهِ پر می‌کنم

گر بخوانم قصهٔ عیشِ تهی از خود شدن

عالمی را بهر این ‌کشتی قلندر می‌کنم

دستگاه قطع امید دو عالم سرکشی‌ است

چون دم شمشیر پهلویی که لاغر می‌کنم

مرگ می‌خندد به فهم غافل من تا ابد

بی تو گر یک لحظه خود را زنده باور می‌کنم

گر همه تنهایی اقبال است ننگ اختری‌ است

گریه بر حال یتیمی‌های ‌گوهر می‌کنم

صدنیستان نالهٔ بیمار دارد در بغل

آن نمی ‌کز بوریایش فکر بستر می‌کنم

پُر تبهکارم مپرس از معبد توفیق من

بیشتر غسل از فشار دامن تر می‌کنم

چون خط پرگار می‌باید زمینگیرم‌ گذشت

زیر پا می‌آیدم سر گر رهی سر می‌کنم

چشم یعقوبم ‌که در راه نسیم پیرهن

بوی گل پرورده بادامی مُقَشّر می‌کنم

دامن مقصود صبحم پُر بلند افتاده است

دست بر خود می‌فشانم ‌گرد دیگر می‌کنم

هیچکس بیدل رهین منت راحت مباد

کوه می‌گردد همه ‌گر سایه بر سر می‌کنم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ابن حسام خوسفی

بس که یاد آن لب و دندان چون دُر می‌کنم

دامن از اشک چو مروارید تر پُر می‌کنم

سال‌ها سودای ابروی تو در سر داشتم

بار دیگر آن خیال کج تصور می‌کنم

از وجودم تا عدم مویی نماند در میان

[...]

جامی

بس که شب‌ها دور ازان گل خاک بر سر می‌کنم

همچو سبزه صبحدم از خاک سر بر می‌کنم

در چمن می‌افتم از شوق رخش در پای گل

دامن گل را ز خوناب جگر تر می‌کنم

چون نمی‌بینم قدش را در چمن بر یاد او

[...]

کلیم

چون دف تر ناله از بیداد کمتر می‌کنم

می‌کشم جور و تغافل در برابر می‌کنم

سرنوشتم گر شهادت نیست در کویت چرا

بوی خون می‌آید از خاکی که بر سر می‌کنم

بس که هردم می‌رسد فوج بلایی بر سرم

[...]

صائب تبریزی

در ریاضِ آفرینش صد دل بی‌برگ را

با تهیدستی رعایت چون صنوبر می‌کنم

بر دل من کلفتی از درد و داغ عشق نیست

بستر و بالین ز آتش چون سمندر می‌کنم

خوار می‌گردند دنیا دوستان در چشم من

[...]

طغرای مشهدی

در وفا، انکار آن شوخ ستمگر می کنم

آنچه از بی رحمی اش گویند، باور می کنم

چرخ می خندد ز روی شادمانی تا سحر

شام غم چون گریه از بیداد اختر می کنم

دل تسلی نیست در ماتمسرای فوت وقت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه