گنجور

 
جامی

گر دهد بوی صحبت تو نسیم

نکنم یاد خلد و ذکر نعیم

چون منجم خط تو دید سترد

رقم مه ز صفحه تقویم

چند پرسیم نرخ گوهر وصل

کرده از اشک آستین پرسیم

گر گشایی به حرف میم دهان

جوشد آب بقا ز چشمه میم

همچو آب حیات اگر گذری

بر سر خاک کشتگان قدیم

منکر حشر را شود روشن

سر «یحیی العظام و هی رمیم »

جامی از خانقه به میکده رفت

این بود مقتضای طبع سلیم