گنجور

 
جامی

ز لعلش کام جستم داد دشنام

بحمدالله که باری یافتم کام

برو ای ماه گردون گوشه ای گیر

که آمد ماه من بر گوشه بام

چو بر یاد لبت نوشم می لعل

لبالب گردد از خون جگر جام

همای سدره باشد کمترین صید

گهی کز مشک گرد مه نهی دام

به رخ ماهی ولی ماه دل افروز

به قد سروی ولی سرو گل اندام

مگو عشقت زکی بوده ست و تاکی

ندارد عشق ما آغاز و انجام

سگت را کاش جامی نام بودی

که رفتی بر زبانت گه گه این نام

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مسعود سعد سلمان

چه خدمت کرد شاها بنده تو

که با توست این چنین اعزاز و اکرام

ولیکن خسروا تو آفتابی

که هست این گیتی از تو گشته پدرام

تو دریایی و از دریا همه کس

[...]

سوزنی سمرقندی

ز گردون سعد اکبر داد پیغام

بدستوری که با شاه است همنام

که تا من سعد ملک آسمانم

تو خواهی بود سعدالملک اسلام

ز سعد اکبر ای صدر اکابر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه