گنجور

 
جامی

ساری ست سر عشق در اعیان علی الدوام

کالبدر فی الدجیة والشمس فی الغمام

کس را چو تاب سطوت دیدار خود ندید

در پرده سوی اهل نظر می کند خرام

ممکن ز تنگنای عدم ناکشیده رخت

واجب به جلوه گاه عیان نانهاده گام

در حیرتم که این همه نقش غریب چیست

بر لوح صورت آمده مشهود خاص و عام

هر یک نهفته لیک ز مرآت آن دگر

برداشته ز جلوه احکام خویش کام

باده نهان و جام نهان و آمده پدید

در جام عکس باده و در باده رنگ جام

قومی به گفت و گوی که آغاز ما چه بود

جمعی به جست و جوی که انجام ما کدام

جامی معاد و مبداء ما وحدت است و بس

ما در میانه کثرت موهوم والسلام