جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۶

ز لعلش کام جستم داد دشنام

بحمدالله که باری یافتم کام

برو ای ماه گردون گوشه ای گیر

که آمد ماه من بر گوشه بام

چو بر یاد لبت نوشم می لعل

لبالب گردد از خون جگر جام

همای سدره باشد کمترین صید

گهی کز مشک گرد مه نهی دام

به رخ ماهی ولی ماه دل افروز

به قد سروی ولی سرو گل اندام

مگو عشقت زکی بوده ست و تاکی

ندارد عشق ما آغاز و انجام

سگت را کاش جامی نام بودی

که رفتی بر زبانت گه گه این نام