گنجور

 
جامی

ای ذات تو از صفات ما پاک

کنه تو برون ز حد ادراک

هم از تو منیر شمع انجم

هم از تو بلند قصر افلاک

آدم به تو شد مکرم ار نه

پیداست مقام ذره خاک

از مهر تو هر سپیده دم چرخ

دراعه نیلگون زند چاک

پرورده ابر رحمت توست

همچون گل و لاله خار و خاشاک

در صیدگه دلاورانت

ارواح قدس شکار فتراک

راهی ست پر از خطر ره عشق

آنجا همه رهزنان بی باک

بی بدرقه عنایت تو

نتوان شد ازان ره خطرناک

یارب به کمال آن که دارد

بر کسوت جان طراز لولاک

کز جام صفا و خم وحدت

در بزم مجردان چالاک

آن باده حواله کن به جامی

کز وصمت هستیش کند پاک