گنجور

 
سنایی

من کیستم ای نگار چالاک

تا جامه کنم ز عشق تو چاک

کی زهره بود مرا که باشم

زیر قدم سگ ترا خاک

صد دل داری تو چون دل من

آویخته سرنگون ز فتراک

در عشق تو غم مرا چو شادی

وز دست تو زهر همچو تریاک

در راه رضای تو به جانت

گر جان بدهم نیایدم باک

از هر چه برو نشان تو نیست

بیزار شدستم از دل پاک

شوریده سر دو زلف تو هست

شور دل مردم هوسناک

در کار تو شد سر سنایی

زین نیست ترا خبر هماناک

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
خواجه عبدالله انصاری

بعدک که منی هو قرباک

افنیتنی منی بمعناک

لا یفرق الاوصاف ما بیننا

ان قلت لی ما کنت ایاک

سنایی

ای بلبل وصل تو طربناک

وی غمزت زهر و خنده تریاک

ای جان دو صدهزار عاشق

آویخته از دوال فتراک

افلاک توانگر از ستاره

[...]

سوزنی سمرقندی

ای سرخ سطبر سخت رگناک

ای . . . ن مواجران ز تو چاک

در پیش در تو از پی سیم

پیشانی و سینه هاست بر خاک

آکی نرسیده از تو بر من

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

ای مسند تو ورای افلاک

صدر تو و خاک توده ، حاشاک

هرچ آن سمَت حدوث دارد

در دیده ی همت تو خاشاک

طُغرای جلال تو لَعَمرُک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه