دلم از حلقه زلف تو شد بند
ز من مگسل که محکم گشت پیوند
بر آن لب خالها بس خط میفزای
بلا بر جان من زین بیش مپسند
چه سود از پندگویان بیدلی را
که گیرد عالمی از حال او پند
به خدمتگاری سرو بلندت
میان صد جا گره بسته نی قند
ز بنده لاف عشقت گر گناه است
گناه از بنده و عفو از خداوند
ز دست من کشی هر دم سر زلف
ز پای افتادم ای جان سرکشی چند
ز سگ کمتر نهی مقدار جامی
ولی هست او بدین مقدار خرسند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
در درج سخن بگشای بر پند
غزل را در به دست زهد در بند
به آب پند باید شست دل را
چو سالت بر گذشت از شست و ز اند
چو بردل مرد را از دیو گمره
[...]
ترا نه زخم دارد سود و نه بند
نه زنهار و نه پیمان ونه سوگند
یکی و پنج و سی وز بیست نیمی
وگر قدرت بود فرسنگکی چند
چو زین بگذشت و ما و مطرب و می
گناه از بنده و عفو از خداوند
تعالی الله یکی بی مثل و مانند
که خوانندش خداوندانْ خداوند
تعالی الله یکی بیمثل و مانند
که خوانندت خداوندان خداوند
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.