دل ز خوبان نکشد جز سوی آن سرو بلند
وه که خون شد جگرم زین دل دشوار پسوند
رنج بی فایده چندین مکش ای خواجه حکیم
کی بود مرهم داغ تو مرا فایده مند
هر درختی که دلم در چمن عیش نشاند
تندباد غمت آمد همه از بیخ بکند
خنده غنچه بود وقت گل از گریه ابر
گریه من نگر ای غنچه سیراب و بخند
خط شبرنگ تو دودی ست کز آتش برخاست
چون پی چشم بدان خال سیه سوخت سپند
من نیم آن که کشم از خط سودای تو سر
گرچه سازند جدا چون قلمم بند ز بند
کی رسد دست به مشکین رسنت جامی را
همتش گرچه بر اوج فلک انداخت کمند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای شده چاکر آن درگه انبوه بلند
وز طمع مانده شب و روز بر آن در چو کلند
بر در میر تو، ای بیهده، بسته طمعی
از طمع صعبتر آن را که نه قید است و نه بند
شوم شاخی است طمع زی وی اندر منشین
[...]
اندرین شهر بسی ناکس برخاسته اند
همه خر طبع و همه احمق و بی دانش و دند
شمس تبریز! تو جانی و همه خلق تناند
پیش جان و تن تو صورت تنها چه تنند
برو ای زاهد مغرور و مده ما را پند
عاشقان را به خدا بخش ملامت تا چند
من دیوانه ز زنجیر نمیاندیشم
که کشیدهست مرا زلف مسلسل در بند
خسروان از پی نخجیر دوانند ولی
[...]
آن کداماند و کیاناند و کجا میباشند
کز خرد دور و برانگیخته با اوباشاند
گرچه آزرده و رنجور شود دلهاشان
از جفای دگران سینۀ کس نخراشند
برِ این کِشته گر ابلیس خورد گر آدم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.