گنجور

 
جامی

سر زلفت که هست از باد گاهی راست گاهی کج

بر آن رخسار عارض باد گاهی راست گاهی کج

چو در مستی خرامی قدت از خاصیت باده

شود چون شاخ گل از باد گاهی راست گاهی کج

خیال قامت و محراب ابروی تو می بندد

که می خواند امام اوراد گاهی راست گاهی کج

در آن بالا و زلف از باغبان صنع حیرانم

که چون می پرورد شمشاد گاهی راست گاهی کج

نماز من نیاز آمد چه حاصل زانکه در مسجد

شوم بر عادت زهاد گاهی راست گاهی کج

رقیب کج نهادت باد خرم راستی کآرد

به عاشق مژده بیداد گاهی راست گاهی کج

خیال قد و زلفت بست جامی در سخن زان رو

ردیف شعر او افتاد گاهی راست گاهی کج